دیدگاه مکاتب موجود در روانشناسی

 

 ۱٫ مکاتب روانشناسی 

◄ رفتارگرایی

◄ روانشناسان بر پایه مکتب

◄ روانشناسی انسانگرایانه

◄ روانشناسی تحلیلی

◄ روانشناسی مثبت

◄ شناخت درمانی

◄ مکاتب روانکاوی

۲٫ رویکردهای روان شناسی

رفتارهایی که از انسان سر میزند، از دیدگاههای گوناگون قابل تبیین است. هر یک از دیدگاهها با تکیه بر روشهایی، فرآیندها و رفتارهای روانی را توصیف میکنند؛ این الگوهای فکری که رفتار آدمی را با مفهوم و برداشت خاصی تحلیل میکنند، رویکرد نام دارد. پنج رویکرد اصلی در روانشناسی شناخته شده اند که عبارتند از: زیستی ،رفتاری، شناختی، روانکاوی و پدیدارشناختی.

 رویکرد زیست شناختی

روانشناسانی که به این علم، رویکردی زیستشناختی دارند، همانطور که از نام این رویکرد استنباط میشود ،برای توصیف و تبیین رفتار انسان از کنشهای زیستی سود میجویند. انسان دارای سیستم عصبی پیچیدهای است و تمام فرآیندها و رفتارهای روانی به گونهای خاص با سیستم عصبی و مغز ارتباط دارند. با توجه به این رویکرد ،رفتار ما حتی زمانی که فکر میکنیم یا چیزی را احساس میکنیم، براساس فعالیتهای عصبی – زیستی شکل میگیرد. در گذشته روانشناسان فیزیولوژیک )کسانی که در حیطه ارتباط زیستشناسی با روانشناسی فعالیت میکنند( بهطور عمده به تاثیر فعالیتهای مغز و سیستم هورمونی در پیدایش فعالیتهای روانی میپرداختند ولیامروزه آنان به تاثیری که دو سیستم عصبی و هورمونی در رفتار و فعالیتهای روانی دارد، علاقهمندی نشان میدهند.

 رویکرد رفتاری

پشتوانه رویکرد رفتاری، آزمایش و تحقیق در رفتار میباشد. ضمن این که چون و چرای رفتار در آن مفهومی ندارد بلکه فقط چگونگی رفتار حایز اهمیت است. روانشناسان رفتارگرا بر عوامل محیطی در شکلگیری رفتار تاکید دارند و بر پدیدههایی که در درون انسان اتفاق میافتد تمرکز نکرده و نقش آنها را کماهمیت جلوه میدهند .در این رویکرد، روانشناسان رفتارگرا تنها به بررسی رفتار قابلمشاهده فرد میپردازند و معتقدند رفتار به وسیله محرکهای بیرونی کنترل میشود.

 رویکرد شناختی

در حالی که رویکرد رفتاری، بر محرکات بیرونی رفتار تاکید میکند، رویکرد شناختی به آنچه که در درون انسان اتفاق میافتد تاکید دارد. محیط درونی در واقع به عنوان واسطه بین محرک درونی و رفتار عمل میکند و قابل مشاهده مستقیم نیست. در این محیط پدیدههایی مثل زبان، یادگیری، حافظه، حل مساله، ادراک و تفکر اتفاق میافتد که به آنها فرآیندهای شناختی گفته میشود. در رویکرد شناختی، فرآیندهای شناختی را زیربنای رفتار در نظر گرفته و رفتار را به کمک آن توصیف میکنند. رفتار هر فرد در این رویکرد به برداشت او از محیط و حتی خود وابسته است. ذهن در رویکرد شناختی سیستمی شبیه به رایانه دارد که اطلاعات را گرفته، آنها را پردازش ،کدگذاری، تفسیر، ذخیره و بازیابی میکند و از این طریق منشا رفتار میشود.

 رویکرد روانکاوی

طبق این رویکرد زندگی روانی دو سطح دارد: سطح هشیار و ناهشیار. سطح هشیار، محدود و قابل دسترس و سطح ناهشیار، وسیع و شامل باورها، ترسها و خواستههایی است که فرد از آنها آگاه نیست ولی بر رفتار او تاثیر میگذارد. این دیدگاه، فرآیندهای روانی را عمدتا متعلق به بخش ناهشیار دانسته و بیان میدارد فرد دائما در تعارض انگیزههای ناهشیار خود قرار دارد. هر نیازی که با عدم ارضا مواجه شود از حیطه هشیار به حیطه ناهشیارذهن رانده شده و با ماندگاری در آنجا بر رویاها و لغزشهای کلامی اثر میگذارند.

رویکرد پدیدارشناختی ( انسانگرایی)

اگر تجربههای شخصی و درونی فرد را از دیدگاه خود فرد مطالعه کنیم، رویکرد پدیدارشناختی را بهکار گرفتهایم. بر این اساس انسان، آزاد و از روی انتخاب و در جهت توانایی رشد و خودشکوفایی. رفتار میکند. نیروی انگیزشی فرد، وی را به سوی رفتاری سوق میدهد که تواناییهای بالقوه خود را بهکار گرفته و به رشدی فراتر از رشد کنونی برسد. این رویکرد هر نوع جبر در رفتار به صورتهای روانی، زیستی، اجتماعی و اقتصادی را رد میکند و طرفدار آزادی انسان در رفتارهای صادره از اوست.

امروزه روانشناسان، غالبا در پژوهشها و مطالعات خود به رویکرد التقاطی معتقدند. یعنی نظریات رویکردهای مختلف را در فعالیتهای علمی و پژوهشی خود مورد استفاده قرار میدهند. بسیاری از آنها پیرو محض و متعصب یک دیدگاه یا رویکرد نیستند و ارزش رویکردهای مختلف را مدنظر قرار میدهند.

جنبش شناختی در روانشناسی

جان بی. واتسون در بیانیهی رفتارگرایی در ۳۲۳۱ نوشت «روانشناسی باید هرگونه اشاره به هشیاری را کنار بگذارد.» روانشناسانی که از پیام واتسون پیروی کردند، ذهن، فرایندهای هشیار و همهی اصطلاحهای ذهنگرایانه را از روانشناسی حذف کردند. تا چند دهه در محتوای کتابهای روانشناسی کارکرد مغز توضیح داده میشد اما در آنها هیچگونه اشارهای به «ذهن» دیده نمیشد. گفته میشد که روانشناسی برای همیشه «هشیاری یا ذهن خود را از دست داده است»

ناگهان- یا چنین به نظر میآمد، هرچند از مدتها پیش بهتدریج در حال ساخته شدن بود- روان شناسی آماده شد تا هشیاری را بازیابد. کلمههایی که مدتها از نظر سیاسی نادرست بودند در مجالس و کنفرانسها به گوش میرسیدند و در مجلههای تخصصی به چشم میخوردند.

در ۳۲۷۲، در مجلهی روانشناس آمریکایی، مجلهی رسمی انجمن روانشناسی آمریکا، مقالهای یا عنوان«رفتارگرایی و ذهن» به چاپ رسید: «درخواستی )محدود( برای بازگشت به دروننگری . نویسنده نه تنها کلمه «ذهن» را بهکار برد، بلکه همچنین در عنوان مقالهی خود تلویحاً به روش تردیدآمیز دروننگری نیز اشاره کرد. چند ماه پیش از آن همان مجله مقالهای را در برداشت که عنوان آن یک کلمه ساده بود-«هشیاری». مؤلف نوشته بود «پس از چند دهه غفلت سنجیده و عمدی، بار دیگر هشیاری با بحثهایی در مورد مفاهیمی که در موقعیتهای کاملاً قابلاحترام در ادبیات روانشناسی جای دارند موردعلاقه و بررسی دقیق علمی قرار میگیرد».

رئیس انجمن روانشناسی آمریکا در ۳۲۷۶، در سخنرانی سالانهی انجمن، به اجتماع مخاطبان گفت مفهومی که از روانشناسی داریم در حال تغیر است و این تغییر مستلزم بازگشت به هشیاری است. وی گفت، درنتیجه، تصور ذهنی روانشناسی از ماهیت آدمی «انسانی میشود تا ماشینی».

هنگامیکه صاحبمنصبی از انجمن روانشناسی آمریکا و یک مجلهی معتبر اینچنین باز و خوشبینانه دربارهی هشیاری بحث میکنند، باید گمان کنیم که یک جنبش تازه، یعنی انقلابی دیگر در روانشناسی، در راه است. از آن پس تجدیدنظر در کتابهای درسی روانشناسی مقدماتی آغاز شد و روانشناسی به صورت «علمی که رفتار و فرایندهای ذهنی را مطالعه میکند» تعریف شد، یا علمی که «با مطالعهی نظامدار میکوشد تا رفتار آشکار و رابطهی آن را با فرایندهای ذهنی نامرئی که در درون ارگانیسم روی میدهد تبیین کند نه به صورت فقط رفتار.

بدینسان روشن شد که روانشناسی بسیار فراتر از تمایل و نقشههای واتسون و اسکینر پیش رفته است. یک مکتب فکری جدید میرفت تا قدرت را بهدست بگیرد.

 نفوذ پیشینیان بر روانشناسی شناختی

مانند همهی این جنبشها در روانشناسی، روانشناسی شناختی یک شبه ظهور نکرد. بسیاری از جنبههای آن بهوسیلهی کارهای دیگران پیش بینی شده بود. گفته شده است که «روانشناسی شناختی هم جدیدترین و هم قدیمیترین رشته در تاریخ این موضوع است». این گفته بدان معناست که علاقه به هشیاری در نخستین روزهای حیات روانشناسی، حتی پیش ازآنکه به صورت یک علم رسمی درآید، امری بدیهی بوده است، چنانکه درنظریه های تجربه گرایان و تداعی گرایان انگلیسی نیز چنین بوده است.

وقتیکه روانشناسی بهصورت یک رشتهی علمی جداگانه درآمد، توجه آن بر هشیاری باقی ماند. ویلهلم وونت به دلیل تأکیدش بر فعالیت خلاق ذهن یکی از پیشروان روانشناسی شناختی است. ساختگرایان و کارکردگرایان با هشیاری سروکار داشتند که یکی از آنها عناصر هشیاری و دیگری کارکردهای آن را مطالعه میکرد. رفتارگرایی یک تغییر بنیادی در روانشناسی ایجاد کرد، بدین معنا که هشیاری را تقریباً به مدت ۵۲ سال از این رشته بیرون راند.

بازگشت به هشیاری-آغاز رسمی جنبش روانشناسی شناختی-را میتوان در سالهای دههی ۳۲۵۲ ردیابی کرد ،هرچند نشانههای آن در سالهای ۳۲۱۲ به چشم میخورد .ای.آر.گاتری روانشناس رفتارگرا در اواخر زندگی حرفهای خود در مورد الگوی ماشینی روانشناسی اظهار تأسف کرد و اظهار داشت که محرک را همیشه نمیتوان به امور فیزیکی کاهش داد. او همچنین گفت روان شناسان باید محرک را به صورت امور ادراکی یا شناختی توصیف کنند، بهگونهای که برای ارگانیسم پاسخدهنده بامعنا باشد. روانشناسان نمیتوانند با مفهوم معنا صرفاً با اصطلاحهای رفتارگرایان برخورد کنند، زیرا معنا فرایندی ذهنگرایانه یا هشیار است.

ای.سی. تولمن با رفتارگرایی هدفمندش یکی دیگر از پیشروان جنبش شناختی است. شکل رفتارگرایی وی موجب شد که اهمیت متغیرهای شناختی به مقدار زیاد شناخته شود. تأکید او بر متغیرهای فرضی رابط به عنوان روشی برای تعریف عملیاتی حالتهای درونی و غیرقابل مشاهده؛ استفادهاش از نقشههای شناختی و نسبت دادن هدف به حیوانات، همگی در جهت کاهش رویکرد محرک-پاسخ در رفتارگرایی و افزایش علاقه نسبت به عوامل شناختی خدمت کرد.

در ۳۲۵۶، یک فیلسوف اثباتگرا، رودلف کارنپ، بازگشت به دروننگری را خواستار شد و چنین نوشت «آگاهی شخص از حالت تصور، احساس و حالتهای دیگر خودش، باید نوعی مشاهده تلقی شود که در اصل تفاوتی با مشاهدهی خارجی ندارد و بنابراین یک منبع موثق برای شناخت به شمار میرود». حتی پرسی بریدگمن ،فیزیکدانی که مفهوم تعریف عملیاتی را که با رفتارگرایی همساز است به روانشناسی ارائه کرد. بعدها رفتارگرایی را انکار نمود و بر این مطلب پای فشرد که برای بامعنا کردن تحلیلی عملیاتی باید از گزارشهای دروننگری آزمودنیاستفاده شود.

روانشناسی گشتالت با تأکید بر «سازمان، ساخت، روابط، نقش فعال آزمودنی و نقش مهمی که ادراک در یادگیری و حافظه ایفا میکند» بر جنبش شناختی نفوذ داشته است. میتوان گفت که مکتب فکری گشتالت به زنده نگهداشتن دستکم علاقهی پیرامونی به هشیاری را در سالهایی که دیدگاه رفتارگرایی بر روانشناسی آمریکا غالب بود کمک کرد.

یکی دیگر از پیش بینی کنندگان جنبش شناختی ژان پیاژه  روانشناس سویسی است که کارهای مهمی دربارهی رشد کودک انجام داد. نظریهی او نه بر اساس مراحل روانی-جنسی یا روانی- اجتماعی )آنگونه که توسط فروید و اریکسون پیشنهاد شده است ، بلکه برحسب مراحل شناختی تدوین شده است. صورتبندی اولیه پیاژه که در سالهای ۳۲۰۲ و ۳۲۱۲ منتشر شد، در اروپا تأثیر زیادی برجای گذاشت. کارهای او در ایالاتمتحده به گونه گستردهای پذیرفته نشد، زیرا با دیدگاه رفتارگرایی هماهنگی نداشت. اما، تأکید پیاژه بر عوامل شناختی با استقبال طرفداران اولیه جنبش شناختی روبهرو شد.

همینکه اندیشههای روانشناسان شناختی در روانشناسی آمریکا نفوذ کرد، هماهنگی اندیشه های پیاژه با اصول روانشناسی شناختی روشن شد. پیاژه نخستین روانشناس اروپایی بود که در ۳۲۶۲ جایزهی خدمت علمی ممتاز را از انجمن روانشناسی آمریکا دریافت کرد. چون کارهای او بر رشد کودک متمرکز بود، به گسترش دامنهی رفتارهایی که روانشناسی شناختی در مورد آنها کاربرد داشت کمک کرد.

ماهیت روانشناسی شناختی                                  

عوامل شناختی در نظریههای یادگیری اجتماعی رانر و بندورا ماهیت رفتارگرایی آمریکا را تعدیل کرد. اما، تأثیر انقلاب شناختی تنها به روانشناسی رفتارگرایی محدود نمیشود. عوامل شناختی در بخشهای دیگر این رشته نیز نفوذ داشتهاند: نظریه اسناد یا نسبتدادن در روانشناسی اجتماعی؛ نظریه ناهماهنگی شناختی؛ رویکرد داده-پردازی نسبت به تصمیمگیری و حل مسئله؛ یادگیری، حافظه و ادراک؛ انگیزش و هیجان و شخصیت. درزمینههای کاربردی مانند روانشناسی بالینی، روانشناسی اجتماعنگر، روانشناسی صنعتی و سازمانی و روانشناسیآموزشگاهی، نیز تأکید فزایندهای بر عوامل شناختی وجود دارد.

روانشناسی شناختی از چند نظر با رفتارگرایی تفاوت می کند:

نخست، توجه روانشناسان شناختی تنها به پاسخدادن به محرک معطوف نیست، بلکه آنان به فرآیند شناخت توجه دارند. مشخصاً به فرایندها و رویدادهای ذهنی تأکید میکنند، نه به پیوند محرک- پاسخ؛ بر ذهن تأکید میورزند تا به رفتار. این بدان معنا نیست که روانشناسان شناختی رفتار را نادیده میگیرند. بلکه بدین معناست که پاسخهای رفتاری موضوع منحصربهفرد پژوهش آنها نیستند. پاسخهای رفتاری بهعنوان منابعی برای نتیجهگیری و استنباط دربارهی فرآیندهای ذهنی که همراه آنهاست بهکار میروند.

دوم، روانشناسان شناختی به ساخت و سازماندهی تجربه به وسیلهی ذهن علاقه دارند. روانشناسان گشتالت و همچنین پیاژه استدلال میکردند که گرایش به سازمان دادن تجربهی هشیار )احساسها و ادراکها( به کلهای بامعنا و طرحها امری ذاتی است. بدین ترتیب، ذهن به تجربهی ذهنی شکل و پیوستگی میبخشد و همین فرآیند سازماندهی است که موضوع مورد مطالعهی روانشناسی شناختی است. تجربهگرایان و تداعیگرایان بریتانیایی و پیروان قرن بیستم آنان )رفتارگرایان اسکینری( عقیده داشتند که ذهن فاقد اینگونه توانایی ذاتی برای سازماندهی است.

سوم، از دیدگاه شناختی شخص محرک را که از محیط دریافت میکند آن را بهگونهای فعال و خلاق سازمان میدهد. ما میتوانیم در کسب و بهکار بستن دانش شرکت فعال داشته باشیم، برخی جنبههای تجربه را آگاهانه موردتوجه قرار دهیم و برخی دیگر را برای سپردن به حافظ انتخاب کنیم. ما پاسخدهندگان فعال به نیروهای بیرونی و یا لوحهای سفیدی که تجربهی حسی بر آنها مینویسد نیستیم.

فرض های شناختی

  • روانشناسان شناختی، بر خلاف رفتار گرایان، معتقدند که رویدادهای ذهنی صرفا پدیده های همایند نیستند،
  • فرایندهای شناختی بر رفتار تأثیر دارند.
  • این روان شناسان معتقدند که فرایند های شناختی یا ذهن آشفته موجب اختلالات روانی می شوند
  • با تغییر دادن این شناخت ها، اختلال را می توان تسکین داد و حتی آن را درمان کرد.
  • از مهم ترین نظریه پردازان حوزه شناختی روان شناسی می توان به آرون بک و آلبرت الیس اشاره کرد.
  • بک و آلیس بر نقش فرایند تفکر آشفته در ایجاد رفتار ناسازگارانه تأکید دارند.
  • به عقیده بک، ویژگی فراگیر تعدادی از اختلال های روانی، وجود افکار خود آیند یا خودکار است:
  • افکار خود آیند عقاید بسیار محکمی هستند که فرد حتی نمی داند آنها به احساس های نا خشنودی و دلسردی منجر می شوند.
  • افکار خودکار به صورت خود انگیخته پدیدار می شوند و نادیده گرفتن آنها دشوار است.
  • بک افکار خود آیند را با «بایدها» هورنای مقایسه کرد که باعث می شوند فرد سعی کند به اهداف غیر واقع بینانه کمال دست یابد.
  • افکار خود آیند حاصل نگرش های معیوب هستند؛ یعنی قواعد یا ارزش های شخصی که افراد به آنها اعتقاد دارند و در سازگاری مناسب اختلال ایجاد می کنند.

رفتار درمانی شناختی (CBT) 

رفتار درمانی شناختی(Cognitive Behavioral Therapy)  که در ایران با نام درمان شناختی رفتاری هم شناخته میشود، یکی از بزرگترین دستآوردهای علم روانشناسی در نیم قرن گذشته است. این روش درمانی چنان مؤثر بوده است که برای توصیف آن از عبارت «انقلاب شناختی» استفاده میشود. این نظریه اثربخشترین روش در درمان اختلالات اضطراب و افسردگی است. همچنین در درمان و کاهش علائم بیماریهای حاد روانی مانند اسکیزوفرنی و اختلال دوقطبی تأثیر بسیاری دارد. مبانی فلسفی و علمی درمان شناختی رفتاری چنانقدرتمند هستند که باعث میشوند این نظریه در میان روشهای مختلف روانشناسی بیشتر از همه پیشرفت کند .حجم و تعداد پژوهشها و آزمایشهای بالینی و علمی در زمینه رفتار درمانی شناختی به حدی زیاد است که تنها در مؤسسهی بهداشت ملی ایالات متحده آمریکا در طول ده سال گذشته بیش از دههزار تحقیق و آزمایش در زمینه رفتار درمانی شناختی به ثبت رسیده است.

رفتار درمانی شناختی نوعی روش رواندرمانی است که تمرکزش بر تأثیر باورها، تفکرات و نگرشهای فرد بر احساسات و رفتارهای اوست. هدف از رفتار درمانی شناختی این است که به شما آموزش دهد چگونه در طول زندگیتان فعالانه با مشکلات یا اتفاقات مختلف مواجه شوید و آنها را پشت سر بگذارید.

یکی از اساسیترین اصول رفتار درمانی شناختی این است که افکار غیرواقعی و غیرمنطقی و دقیقتر بگوییم افکار تحریفشدهی شما، باعث ایجاد ناراحتی و رفتارهای دردرسرساز میشوند. در عوض با تفکرات معقول و مبتنی بر واقعیتهای عینی زندگی، میتوانید نه تنها اختلالاتی مانند افسردگی و اضطراب را از خود دور کنید، بلکه در سختترین چالشهای زندگی واکنش مناسب نشان دهید.

درمان شناختی رفتاری یا به اختصار سی.بی.تی (CBT) ، یک روش روان درمانی کوتاه مدت است که رواندرمانگران از آن برای آموزش افراد استفاده میکنند و احساسات و رفتارهای آنها را از طریق تغییر الگوهای فکری و باورهایشان، تغییر میدهند. در حقیقت اساس رفتار درمانی شناختی این است که نوع تفکر و الگوهای فکری و شناخت ما از محیط اطراف و خودمان و البته تفسیر شخصی ما از اتفاقات زندگی، باعث بروز رفتارها و احساسات ما میشود و به طور کلی ما هرطور که فکر کنیم، همانطور هم احساس میکنیم و رفتارهای ما متناسب با همان افکار و احساسات شکل می گیرند.

منظور از رفتار درمانی شناختی تنها یک گونهی خاص از رواندرمانی نیست، بلکه رفتار درمانی شناختی به علت گستردگی جنبهی علمی و نظریاش، شامل الگوهای بسیار متنوع رواندرمانی میشود. نظریههای شناختدرمانی (Cognitive Therapy)، رفتار درمانی عقلانی-هیجانی(REBT) ، شناختدرمانی مبتنی بر حضور ذهن (MBCT)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) ، فراشناخت درمانی(Metacognitive Therapy) ، رفتار درمانی دیالکتیک (DBT) ، درمان چندوجهی(MMT)  و بسیاری از نظریات دیگر زیرمجموعهی رفتار درمانیشناختی محسوب میشوند که همگی دارای سابقهی تجربی بالینی بسیار قدرتمندی هستند.

شناخت درمانی در منابع اسلامی

مشکلات، ناملایمات و اختلالات روانی همزاد بشر و بخشی از زندگی روزمرّّه او بودهاند و همزمان با این مسائل ،تلاش برای رفع این مشکلات و درمان آنها جزء دیگر زندگی بشر بوده است. از اینرو، بشر از ابتدا، به دنبال راه حلهایی بوده است تا خود را از مشکلات برهاند. یکی از راههایی که بشر از ابتدای حیات خود بر روی کره خاک برای حل مشکلات، کشف کرده، مراجعه به عالمان و اندیشمندان و مشاوره با آنان بوده است.

در دوران باستان، یکی از شیوههایی که، دستکم، برخی مشاوران برای درمان ارائه میکردند، سوراخ کردن کاسه سر بیمار برای بیرون راندن شیطان از جسم فرد بود. خواندن ورد، شلاق زدن، و به غل و زنجیر کشیدن افرادی که دارای مشکلات روانی بودند، شیوههایی بودند که افراد مدعی ارائه مشاوره و درمان به کار میگرفتند. در عصر طلایی یونان، با رشد و پیشرفت علم و درک حقیقت مشکلات اجتماعی، اخلاقی و روانی، شیوههای ارائه مشاوره دگرگون شدند.

با ظهور اسلام روشهای علمی-انسانی درمانی توسط دانشمندان مسلمان شکل نوی به خود گرفتند؛ آنان با مصاحبه و بررسی تاریخچه زندگی بیماران روانی، به ارائه مشاوره و درمان میپرداختند.

زمانی که روانشناسی به عنوان یک علم در غرب مطرح شد، نزاع با مذهب به اوج خود رسیده بود؛ مکتبهای مادینگر مذهب را نفی و از آن به عنوان «افیون ملتها» یاد میکردند. فروید به عنوان مهمترین نظریهپرداز و روانشناس دهههای اول قرن حاضر، مذهب را دارای مؤلّفّههای بیماریزا میدانست. در خلال دهههای بعد هم روانشناسی راهی جدا از مذهب پیمود و تلاش در جهت انکار و نفی مذهب، به ویژه نفی نقش آن در سلامت روان و اصلاح فکر و رفتار، همچنان ادامه یافت.

اما این حقیقت هیچگاه قابل انکار نبوده که وجود خداوند در همه جا قابل لمس است، بخصوص در اطاق مشاوره ودرمانگری و به ویژه اگر مراجع شما فردی معتقد به مذهب باشد. بنابراین، توجه به مذهب در زمینه مشاوره ودرمانگری، پرتوی خود را بر وجدان دانشمندان این علم افکند .

در مورد اینکه آیا نظام مشاوره در اسلام وجود دارد یا خیر، دو دیدگاه اساسی وجود دارد:

الف. یک نظر آن است که نظام مشاوره اسلامی وجود دارد که باید آن را از متون دینی استخراج کرد.

ب. نظر دیگر این است که اسلام خود متکفّلّ مبنای علمی مشاوره نیست، ولی میتوان نظام مشاوره اسلامی با توجه به پیشفرضهای دین تأسیس کرد.

به دلیل آنکه اسلام مکتب هدایت است و هدایت محور اصلی کار مشاوره، باید گفت: برای آن نظامی وجود دارد که باید کشف شود، چرا که دین برای حل مشکلات و رفع موانع و شکوفایی استعدادهای آدمی، راههایی پیشنهاد میکند که مشاوره هم غیر از این نیست.

تعالیم بلند اسلام، چه از جنبه نظری و چه از جنبه عملی، دارای اصول و روشهایی هستند که در بعضی موارد ،مختص خود آن است و در سایر نظریه ها ردپایی از آنها دیده نمی شود و در بعضی موارد، این روشها قابل انطباق با نظریههای مشاوره می باشند و یافته های علمی را، که منطبق با عقل باشند، می پذیرد.

 اصول و روشهای مشاوره و درمانگری شناختی در منابع اسلامی

برای ایجاد تعدیل یا تغییر شخصیت و رفتار افراد، ضروری است ابتدا در تعدیل یا تغییر افکار و گرایشهای فکری آنها اقدام شود؛ چرا که رفتار انسان تا حد زیادی تحت تأثیر افکار و گرایشهای او قرار دارد. به همین دلیل ،هدف اساسی روان درمانی تغییر نوع تفکرات بیماران روانی و مراجعان درباره خودشان و مشکلاتی است که از مقابله با آنها عاجزند و همین امر موجب اضطرابشان شده است.

با تغییر افکار بیمار روانی در اثر مشاوره و درمان، وی در برابر مشکلات و حل آنها توانا میگردد و غالبا پس ازدرمان متوجه میشود مشکلاتی که در گذشته سبب اضطراب و بیماریاش میشدند، به گونهای که او تصور میکرد ،حایز اهمیت نبوده و در واقع، دلیل موجّهّی برای اضطراب شدید او وجود نداشته است.

اساسا «یادگیری» عملی است که در جریان آن، افکار، گرایشها، عادتها و رفتارهای انسان تعدیل میشوند و تغییر مییابند. کار مشاور در اصل، تصحیح یادگیری نادرست گذشته است که بیمار در جریان آن، با افکار اضطرابانگیز مواجه بوده است. مُُراجع روشهای مشخصی از رفتار دفاعی را، که به واسطه آنها از روبهرو شدن با مشکلات فرار کرده است، میآموزد و از شدت اضطرابش کم میشود. مشاور میکوشد افکار مراجع را تصحیح کند و او را وادارد که به خود و مردم و مشکلات خویش با دیدی واقعبینانه و درست بنگرد وبه جای فرار از مشکلات، با آنها مقابله کند و همچنین به جای ادامه دادن حالت درگیری روانی ـ که ناشی از عجز در حل مشکلات است ـ در جهت حلّ آنها بکوشد. این تغییر نگرش نسبت به خود، مردم و زندگی، مراجع را در مقابله با مشکلات و حل آنها توانا میسازد و به این صورت، از درگیری روانی و اضطراب، رهایی مییابد و این موضوع معمولا باعث نشاط و طراوت زندگی بیمار میگردد.

شناخت در برانگیختن انسان و در عمل او، یکی از سه نقش را دارد:

الف. تشخیص مصداق: فرض کنید شما عشق و علاقهای به نقاشیهای طبیعی دارید. دوست دارید این نقاشیها را یاد بگیرید، ولی معلم و استاد ارزندهای که آن را به خوبی به شما یاد بدهد، نمیشناسید. در اینجا، شناخت به شما مصداق این معلم ارزنده را نشان میدهد. اینجا شناخت میگوید: از من بپرس تا تو را به استاد و مربّّی ارزندهای که به بهترین وجه تدریس کند، راهنمایی نمایم. چنین شناختی تا همین مقدار مؤثر است. اما نقش این شناخت در اینجا فقط نشان دادن مصداق است، و گرنه خود شناخت نمیتواند در شما ایجاد حرکت کند .

  • نشان دادن بهترین روش: گاه انسان مصداق را میشناسد، اما راه صحیح استفاده از این مصداق را نمیداند. در این حالت، شناخت نقش دومی را پیدا میکند که عبارت است از: نشان دادن بهترین روش و بهترین راه برای استفاده از یک مصداق یا یک وسیله شناخته شده در مثال قبل؛ فرض کنید استاد مورد نظر را پیدا کردید، ولی قِِلق این استاد دست شما نیست. فرض کنید شخص دیگری هم پیش این استاد آموزش میبیند. شما، هر دو شاگرد ایناستاد بودهاید، اما او قلق استاد را میداند و شما نمیدانید. در نتیجه، آن شخص میتواند از استاد خیلی خوباستفاده کند، ولی شما نمیتوانید از استاد خوب استفاده کنید .
  • کمک به رشد تمایلات نهفته در انسان: انسان با قسمتی از تمایلاتی که دارد به خوبی آشناست؛ مانند میل به غذا ،میل جنسی، میل به احترام و جاهطلبی. شناسایی این تمایلات در انسان کار دشواری نیست. اما یک سلسله تمایلات در انسان هست که چندان دمدست نیست. اینها به شرطی میتوانند در انسان برانگیختگی به وجود آورند که خوب شناخته شوند و شناختشان نیز کمکی به رشدشان باشد .

بنابراین، برای ایجاد حرکت در انسان ها، باید انگشت روی تمایلات انسان نهاد. آگاهیها و شناختهایی که در قالب یکی از سه نقش یاد شده، به یک گروه یا یک نمونه از تمایلات انسان مربوط نشوند، در پیمودن زندگی انسانها تأثیری نخواهند داشت.

 تأثیر شناخت اصول و قواعد عملیه در درمان شناختی

در اسلام اصول و قواعدی وجود دارند که در طول تاریخ، فقهای اسلام در جهت تبیین تکلیف خود و مقلّّدانشان از آنها بهره جستهاند و در بعضی موارد، مردم عادی هم با تمسّّک به این اصول و قواعد، تکلیف شرعی خود را مشخص کردهاند. اما آنچه کمتر به آن توجه شده، جنبه پیشگیری و درمان و جنبه تربیتی این اصول و قواعد در نظام مشاوره اسلام است. توجه به این جنبه از قواعد از اهمیت خاصی برخوردار است که تاکنون کمتر با این دید به آنها نگریسته شده است. در اینجا، به این اصول و قواعد از دید اصلاح رفتار، بخصوص رفتار وسواسگونه فکری و عملی و سوء ظن، پرداخته میشود:

الف. اصل برائت: این اصل از آن نظر مهم است که مکلّّف خود را به چیزی جز آنچه به دست او رسیده و حجت را بر وی تمام کرده است، موظف نمیداند و نگرانی و دغدغه خاطری ندارد که مبادا او را به آنچه ممکن است در واقع وجود داشته باشد و به دست او نرسیده، مجازات کنند. و این تأثیر بسیار مهمی در شناخت و رفتار او دارد.

براساس این اصل، مجتهدی که میخواهد فتوا بدهد و مقلّّدی که میخواهد به گفته مجتهد خویش عمل کند، هردو خود را آسوده خاطر میدانند که غیر از آنچه درباره آن حجت بر آنها تمام شده است، تکلیفی ندارند و بنابراین ،احساس گناه نمیکنند، بلکه با یک اصل روشن، ذهن خویش را صاف و پالوده میدارند.

براساس آیات و روایاتی که مستند اصل برائت میباشند، میتوان افرادی را که مبتلای به وسواس هستند ابتدا با تغییر شناخت آنها درباره مسئله وسواس، زمینه شناخت تازهای در آنها به وجود آورد.

  • اصل حلیت: معنای اصل مزبور آن است که اصل در اشیا و افعال مکلّّفان، حلیّتّ است، مگر اینکه دلیلی قطعی بر حرمت آنها اقامه شود. دلیل این اصل روایاتی است که از معصومان: نقل شدهاند.

عبداللّّه بن سنان به سند معتبر، از امام صادق )ع( نقل میکند که فرمود: «کلٌ شیءٍ فیهِ حلالٌ و حرامحرامٌ فََهو لکَ حلالحلالٌ ابدا حتّّی تعرََف الحرامالحرامَ مِنهُ بعینهبعینهِ فَتدعهُ»؛ هر چیز که دارای حلال و حرام است، آن چیز برای تو حلال است تا زمانی که حرام آن را بعینه بشناسی، پس باید آن را ترک کنی .

افرادی که مبتلا به وسواس هستند همه یا بسیاری چیزها را حرام میدانند؛ همانگونه که در روایت عبداللّّه بن سنان آمده است که سؤال کردم از پنیر که آیا حلال است یا نه. طبق این اصل، میتوان شناختِ مُُراجع را تغییر داد که تمام اشیا برای انسانها حلال هستند و افراد میتوانند با اطمینان خاطر از آنها استفاده کنند مگر اشیایی که حرام بودن آنها محرز گردیده است.

  • قاعده فراغ و تجاوز: از قواعد مهمی که در میان متأخران از فقها شهرت پیدا کرده )تا جایی که از مسلّّمات شمرده میشود( قاعده «فراغ و تجاوز» است.

محمدبن مسلم از امام باقر)علیهالسلام( نقل میکند که فرمود: «هر چیزی که شک کردی در آن از آنچه که گذشته است، همانگونه که آن را انجام دادهای، امضا کن.» )کنایه از اینکه به شکّّت توجه نکن(.

  • برداشت مشاورهای و درمانی: اگر در این قاعده خوب دقت کنیم، میبینیم یا چه اندازه با دیدی روانشناسانه یکواقعیت روانی را بیان کرده است و یک ضابطه کلی به دست هر مکلّّف میدهد و او را از تردید و تزلزل و وسواس وواپسنگری خارج میکند و تکلیف او را روشن مینماید و به فکر و عمل او جهت میدهد.

یکی از جنبههای با اهمیت این قاعده جنبه پیشگیرانه آن است. کسانی که به این قاعده عمل میکنند هیچگاه دچار وسواس در افکار و اعمال خود نمیشوند؛ زیرا بسیاری از افراد در اثر وسواس بیاختیار به دلیل شکهای پی در پی و عمل کردن به شک خود، حس اعتماد به عمل و فکر خویش را از دست میدهند، تا جایی که افکار و اعمالشان جنبه وسواسی به خود میگیرد .

  • اصل استصحاب: مفاد اصل استصحاب این است که اگر کسی دارای یقین بود و در همان چیزی که یقین داشت شک کرد ـ مثلا، به وضو یقین داشت، شک کرد که آیا وضوی او باطل شده است یا نه و یا اینکه یقین داشت لباسش پاک است، شک کرد که آیا لباسش نجس شده است یا نه ـ طبق این اصل ـ باید به یقین سابق خود عمل کند و با شک، دست از یقین خود برندارد؛ تردید حالتی است روحی که در برخی موارد، به حد بیماری و اختلال روانی میرسد. ذهن آلوده به شک دچار رخوت، واماندگی و احساس یأس میشود و در نتیجه، آدمی به خودش بیاعتماد و در کارهای دیگر هم ناتوان میگردد. از اینرو، اسلام برای پیشگیری و درمان این مشکل روانی، طبق اصل «استصحاب» از شک جلوگیری میکند و دستور میدهد که به این شکوک توجه نکند و اجازه ندهد روحیه او را متزلزل نمایند.
  •  معاد اندیشی و شناخت درمانی

معاداندیشی ضامن سعادت و رفاه و امنیت جوامع بشری است. هرگاه انسانها معتقد باشند دارای حقیقتی هستند که با مرگ از بین نمیرود، بلکه آغاز زندگی جدیدی را تجربه خواهند کرد و بین زندگی این دنیای آنها و حیات پس از مرگ رابطهای وجود دارد و این رابطه از نوع علیّتّ و عینیت است، نه قرارداد صرف، احساس مسئولیت و بیم از سرنوشت آنها را از هر نوع احساس پوچی و تنهایی باز میدارد و امید به آینده درخشان موجبات آرامش خاطر و فکر آنها را فراهم نموده، به یأس و نومیدی و فشارهای روانی پایان میدهد.

به کارگیری معاداندیشی در جریان درمانگری و القا و آموزش مراجعان در چارچوب روشها و فنون درمانگریشناختی، میتواند به تصحیح شناختهای غیرمنطقی و آشفتهساز مراجعان کمک کند. کسی که به این باور نسبت به معاد و جهان پس از مرگ رسیده باشد که این عالم دارای هدف است و انسان جزئی از این عالم است و مسئولیتها و تکالیفی دارد که در سایه انجام آنها به حیات جاویدان اخروی دست مییابد، هرگز دچار یأس و ناامیدی نمیشود.

انسان با چنین آگاهیها و باورهایی، دارای افق دید وسیعی میگردد و زندگی را محدود به زندگی دنیوی نمیداند ،بلکه دنیا را به منزله مقدّّمهای برای حیات اخروی میشمارد، از شکستها مأیوس نمیشود، اضطراب جدایی پیدا نمیکند و احساس پوچی نمینماید.

 استفاده از معادباوری در مشاوره

با به کارگیری شناخت نسبت به معاد در جریان مشاوره و در چهارچوب روشها و فنون مشاوره و درمانگری شناختی، میتوان به تصحیح شناختهای غیرمنطقی و آشفتهساز مراجعان پرداخت. برای مثال، اگر مراجعی اظهار میدارد عزیزی را از دست داده است و گمان میکند دیگر دلیلی برای زیستن ندارد و تعجب میکند که چرا هر چه بلا و مصیبت است باید برای او باشد و از بداقبالی و سرنوشت شوم خویش گله میکند، مشاور میتواند با گفتوگو ،به او نشان دهد که این افکار و باورها غیرمنطقی و ویرانگر هستند.

این نگرش مصیبت و بلا برای همه هست و مرگ امری قطعی و همگانی است و علاوه بر این، مرگ به معنای تمام شدن عزیز از دست رفته نیست، بلکه به معنای آغازی دیگر برای اوست و افزونی درجات عالی کمال و قرب، از راه صبر بر بلاها یا مصیبتها به دست میآید و تحمّّل مصایب را آسان میکند.

امید و شناخت درمانی   

امید در سلامتروانی انسان نقش مهمی بر عهده دارد. امید، به زندگی انسان معنا میبخشد و هنگام هجوم مشکلات، ناملایمات، رنجها و اندوهها و مصایب و ناگواریها، از فروپاشی روانی انسان جلوگیری میکند و مانع استیلای یأس و دلسردی بر انسان میگردد. بدون امید، زندگی، بیمعنا، تلاش ناموجّّه، و اضطراب و افسردگی حضور موجّهّ پیدا میکنند و سیاهی و تاریکی و ابهام افق آینده را میپوشاند. از اینرو، امید ربطی به آنچه گذشتهاست ندارد، جز به لحاظ نتایج بعدی آن.

از سوی دیگر، منشأ اصلی امید نیز لذت و شیرینکامی و راحتی است که برای خود انسان حاصل شود، ولی بالعرض .

این حالت به چیزهای دیگری هم نسبت داده میشود.

 ذکر درمانی

زندگی ماشینی قرن حاضر مشکلات فراوانی را به ارمغان آورده است: جنگهای مخرّّب، که با از دست دادن عزیزان همراه بوده، قطع و محدود شدن روابط خویشاوندی که باعث از دست دادن حمایتهای اجتماعی و سبب ایجاد افسردگیهای فراوانی گردیده، نبود احساس امنیت که اضطراب بشر را افزایش داده، وجود سلاحهای کشتار جمعی که بشر را بسوی نابودی سوق داده و از نظر روانی درمانده و مستأصل کرده. در اینگونه موارد، علاوه بر راه حلهای دراز مدت، بشر نیازمند تسکین و آرامش فوری است تا بتواند در کوتاه مدت، با این مشکلات کنار آید و با مسائل سازگاری پیدا کند تا در دراز مدت، به راه حلهای اساسی برای ریشهکن کردن این مشکلات بپردازد. یکی از اموری که در این شرایط به انسان آرامش میبخشد ،«یاد خداوند» است:

اََلا بِذِکربِذِکرِ اللّهاللّهِ تَطمئنتَطمئنُّ القُلوُُب رعد

همانا با یاد خدا، دلها آرامش می یابد.

تبیین روانشناختی این مسئله این است که فرد در حالی که به یاد خداست، خود را به منبع و قدرت لایتناهی متصل میبیند و از تنهایی و استیصال رها میشود. تأثیر این یاد پیدایش آرامش زودرس در روان و جسم فرد است.

ملّّا احمد نراقی و ملّّا مهدی نراقی برای درمان اختلال وسواس بیاختیاری، سه روش را پیشنهاد میکنند: یکی از این شیوهها «کثرت ذکر و توجه به خداوند» است؛ ایشان میگویند: «یکی از راههای علاج وسواس، اشتغال به ذکر خداوند منّّان در دل و زبان است؛ چرا که بعد از سدّ ابواب ورود وساوس از روان انسان، به ظاهر تصرفات شیطان از مملکت دل تمام میشود، ولیکن از راههای پنهانی گاهگاه به روان انسان وارد میشود. چنانچه به یاد خدا آن را دفع نکنی، ممکن است به تدریج راهی وسیع به جهت تمرکز خود در ذهن باز کند.

وی در ادامه میگوید: «مخفی نماند که ذکری که دافع وساوس و مانع خواطر نفسانیه هست تنها ذکر لسانی نیست ،بلکه ذکر قلبی است که دل را مشغول به یاد خدا سازد و قدرت، عظمت و جلال و جمال او و تفکر در عجایب و مخلوقات آسمان و زمین و سایر امور متعلّّق به پروردگار را متذکر انسان سازد. و هرگاه ذکر زبانی با ذکر قلبی جمع شوند فایده آن در دفع وسواس، اتمّ خواهد بود.

حضرت علی)علیهالسلام( میفرماید: «مََن ذَکَرذَکَرَ اللَه اِستَبص رَرَ»؛ هر که یاد خدا کند بصیرت یابد.

 توبه درمانی

توبه دارای دو جنبه شناختی و رفتاری است و جنبه شناختی توبه زیر مجموعه روشهای شناخت درمانی قرار میگیرد و جنبه عملی آن را میتوان زیر مجموعه درمان رفتاری قرار داد. در اینجا، ابتدا جنبه شناختدرمانی توبه مورد بحث قرار میگیرد:

بسیاری از علمای اخلاق نخستین گام برای اصلاح و هدایت و راهنمایی را «توبه» شمردهاند؛ توبهای که صفحه قلب را از آلودگیها پاک کند و تیرگیها را مبدّّل به روشنایی سازد.

فیض کاشانی در آغاز جلد هفتم المحجّّه البیضاء، که در واقع، آغازگر بحثهای اخلاقی و مشاوره برای مقابله با صفات ناپسند است که از انسان شخصیت منفعل میسازد، چنین مینویسد: «توبه و بازگشت به سوی ستّّارالعیوب و علّّامالغیوب آغاز راه سالکین و سرمایه پیروزمندان و نخستین گام مریدان و کلیه علاقهمندان است.

وی سپس اشاره میکند به اینکه «خیر محض و گرفتار مشکل نشدن کار فرشتگان است، و آمادگی برای شرّ بدون جبران خوی شیاطین، و بازگشت به خیر و صلاح بعد از شرّ، طبیعت آدمیان است.

در واقع، توبه اساس دین را تشکیل میدهد؛ چرا که دین و مذهب انسان را به جدا شدن از بدیها و آنچه در روان انسان آثار منفی ایجاد میکند و بازگشت به خیرات دعوت میکند. و با توجه به این حقیقت، لازم است توبه در صدر اصلاح رفتار قرار گیرد.

محقّقّ نراقی )ملا احمد( در معراج السعاده مینویسد: «بدان که توبه سرمایه سالکین و اول مقامات دین است و کلیداستقامت در راه دین و ایمان است، موجب محبت حضرت باری و سبب نجات و رستگاری است.

وی در ادامه به اهمیت جنبه شناختدرمانی توبه اشاره کرده، از امام صادق)علیهالسلام( چنین نقل میکند: «خدای تعالی سه چیز برای توبه کنندگان قرار داده است که اگر یکی از آنها را به جمیع اهل آسمان و زمین عطا میفرمود، به سبب آن نجات مییافتند:

۳- آنکه فرمود خدا توبهکنندگان را دوست دارد.

  • خبر داده است که فرشتگانِ حاملین عرش و فرشتگانی که در حول عرشند طلب آمرزش میکنند از برای کسانی که توبه کردهاند.
  • خداوند آمرزش و رحمت خود را از برای کسی که توبه کند، قرار داده است.

فیض کاشانی در محجه البیضاء درباره حقیقت توبه چنین مینویسد: توبه سه رکن دارد: نخست «علم» و دوم «حال» و سوم «فعل» که هر کدام علت دیگری محسوب میشود.

منظور از «علم» این است که انسان به ضرر و آسیبهایی که گناهان در روح و روانش ایجاد میکنند شناخت پیدا نماید و اینکه حجاب میان بندگان و ذات پاک محبوب واقعی میشوند.

منظور از «حال» این است که پس از شناخت، حالی به انسان دست میدهد؛ یعنی با این شناخت، به خاطر از دست دادن محبوب، در قلب انسان ناراحتی ایجاد میشود و چون میداند عمل او سبب این امر شده است، نادم و پشیمان میگردد و در مرحله عمل، نسبت به گذشته و حال و آینده تصمیم می گیرد. این همان چیزی است که در روانشناسی میتوان از آن به عنوان «تحوّّل روانی» تعبیر کرد. پس توبه نوعی تحوّلّ روانی است که او را وادار به تجدیدنظر در برنامه های خود می کند.

 

 

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Call Now Button