تکنیکهای شناخت درمانی

متخصص مغز و اعصاب: شناخت درمانگران در آگاه سازی بیماران و افراد به شناختهای منفی و خطاهای خود از تکنیکهای مختلفی استفاده می کنند. برای این کار لازم است ابتدا فرد به خطاهای شناختی خود پی ببرد و سپس تلاش کند شناخت دیگری را جایگزین آن کند. در مراحل اولیه این کار را به کمک شناخت درمانگر انجام میدهد و به تدریج شناخت درمانگر تلاش میکند بیمار را در این کار به خود نهایی برساند.

تکنیک یادداشت برداری از تکنیکهای رایج و مورد استفاده شناخت درمانگران است. آنها به افراد توصیه می کنند دفترچه ای برای خود تهیه کرده و در مواقع احساس ناراحتی باورهایی را که منجر به بروز این ناراحتی شده شناسایی کنند و یادداشت نماید و سپس تلاش کنند باور و فکری را پیدا کنند که در مقابل باور غلط قبلی قرار میدهد و احساس ناراحتی آنها را کاهش میدهد.

 

خطاهای شناختی 

خطاهای شناختی یا افکار اتوماتیک راهی است که ذهن فرد از طریق آن، قوانین و فرضهای غلط خود را درباره خود، دیگران و دنیا با وجود شواهد نقض بسیار، همچنان حفظ میکند. فرد با وجود آنکه در طول زندگی با شواهد متناقض بسیاری در رابطه با فرضها و قوانین اولیهی شکل گرفته در دوران کودکی خود مواجه میشود، ولی به واسطه خطاهای شناختی خود این قوانین و فرضهای دوران کودکی را دست نخورده نگاه میدارد. وقتی فردی دچار احساسات غم، اضطراب، گناه و … میشود، لابد بر آن است که یک نوع از خطاهای شناحتی در او جریان دارد. فرد میتواند با آموزش یاد بگیرد که این خطاهای شناختی را در فکر خود پیدا کرده و با به چالش طلبیدن آنها، این افکار را با افکار سالمتر جایگزین کند.

 

ده خطای شناختی از نظر آلبرت الیس

امروزه بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح ، ناخواسته دچارخطای شناختی می شوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطه ای بسیار خطرناک و سهمگین است. شاید بسیاری از گرفتاری های مردم ما به دلیل آلوده بودن افکار ما به این نوع خطا ها باشد.ا

به نظر می رسد افسردگی ، بی قراری، رقابت های ناصحیح، خشونت، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند.آلبرت الیس روان شناس معروف این خطاها را شناسایی و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است.ا

انسانهایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است، در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی می شوند .

 

تفکر همه یا هیچ (صفر یا صد)

در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است . فرد یک رفتار ،فکر، موفقیت ، ، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل ، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت

به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز ، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند . افرادی که اینگونه میاندیشند ،همه چیز را سیاه و سفید میبینند. آنها باور دارند یا کاری را عالی

انجام دادهاند و یا آنکه آن کار هیچ ارزشی ندارد. آنها توان طیفی دیدن امور را ندارند، در حالیکه میدانیم اکثر مهارتها و فعالیتهای انسان در حد وسط قرار دارد. به همین دلیل افرادی که اینگونه میاندیشند، آمادگی بسیاری برای دچار شدن به اضطراب و افسردگی دارند. اضطراب به جهت آنکه نگرانند مبادا به استانداردهای بالا و غیرمعقولی که در ذهن دارند، نرسند و افسردگی به واسطه آنکه بسیاری از کارهای آنها در گذشته با وجود تلاش زیاد، به استانداردهای ذهن آنها نرسیده است که این از نظر آنها شکست محسوب میشود. خطای شناختی همه یاهیچ، پایه و اساس کمال گرایی است.

مثال: دانشجویی که همیشه ۰۲ میگرفت، وقتی یکبار ۳۱ گرفت با خود گفت: «من یک شکست خورده هستم».  مردی که فکر میکند یا باید فلان ماشین را بخرد و یا هیچ ماشینی نمیخرد. فردی که فکر میکند یا باید در کار موسیقی خود در حد استادم بشوم، یا آنکه بهتر است آن را رها کنم. زن خانهداری که با وجود آنکه ۵ نوع غذا درست کرده است و همه از میهمانی راضی بودند، چون سالاد را فراموش کرد میهمانی خود را خراب شده توصیف میکند. فردی که باور دارد اگر کاری را انجام ندهد، بدرد نخور است. دانشآموزی که میگوید اگر در کنکور قبول نشوم، یک بازنده هستم.

فکر جایگزین: به خود میگویم که به ندرت در زندگی، چیزی صفر یا صد است. من باید بهصورت طیفی موضوع را ببینم. باید عملکردم را واقعبینانه ارزیابی کنم و هر دو جنبه مثبت و منفی را در نظر بگیرم. به قسمتهای موفقیتآمیز عملکرد خود نیز فکر میکنم. هیچ چیز خوب یا بد مطلق نیست. اگر صفر یا صدی فکر کنم، عزتنفس خودم را زیر سوال میبرم. از خودم میپرسم: آیا من از خودم انتظار کامل بودن را دارم؟ هیچ انسانی کامل نیست و من حق اشتباه کردن دارم. قرار نیست به همه اهدافم برسم، من انسانم و جایز الخطا. خوب است که به اهداف ذهنم برسم، ولی اگر نرسم هم فاجعه اتفاق نیفتاده است. من بر کارها و عملکردهای موفقم تمرکز میکنم و نه شکستهایم، زیرا میدانم از این طریق، عملکرد من بهبود پیدا میکند.

 

تعمیم مبالغه آمیز  یا احتمال بیش از حد

افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می بینند .شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است ، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند. در این نوع ازخطاهای شناختی، فرد دچار تفکر همیشه یا هرگز میشود و شدت هر اتفاق را پررنگتر از مقدار واقعی آن میبیند و یا آنکه یک واقعه منفی را به کل زندگی تعمیم میدهد. تعمیم مبالغهآمیز را میتوان در افرادی که دچار ترس از هواپیما، آسانسور، سگ و یا … هستند مشاهده کرد. فردی که یکبار دچار چاله هوایی شده است، احتمال وقوع مجدد آن را بسیار بیشتر از مقدار واقعی آن در نظر میگیرد. فردی که یکبار تقاضای آشنایی از دختری کرده و جواب منفی شنیده است، باور دارد که هر دختری به او جواب رد خواهد داد. اگر یکبار فردی باعث ناراحتی شما شده است، گمان میکنید او همیشه باعث ایجاد ناراحتی شما میشود.

اگر از افرادی که دچار ترس پرواز هستند سوال کنیم که چند درصد احتمال میدهند هواپیمایشان دچار سانحه شود، آنها بهطور معمول بین ۰۲ تا ۵۲ درصد را ذکر میکنند؛ در حالیکه میدانیم احتمال سانحه هوایی و سقوط هواپیما در طول زندگی یک نفر ،۳ در ۰۲۲۲۲ است؛ درحالیکه این عدد برای تصادف ماشین ،۳ در ۳۲۲ میباشد .

این در حالی است که ۳ نفر از هر سه نفر از مسافرت هوایی میترسند. دلیل این امر، خطای شناختی احتمال بیش از حد میباشد.

این نوع از خطاهای شناختی را میتوان در جملاتی مانند: «اگر یک سنگ از آسمان نازل شود، به سر من میخورد» و یا «هر چه سنگ است، پیش پای لنگ است» سراغ گرفت. خطای شناختی تعمیم مبالغهآمیز منجر به افسردگی )مثال: در کار خود موفق نشدم، هیچوقت موفق نمیشوم( و اضطراب )دفعه قبل حین رانندگی تصادف کردم، پس دیگر رانندگی نمیکنم، دفعه پیش هنگام سخنرانی دچار وحشت شدم، برای همین هیچوقت نمیتوانم سخنرانی کنم( میشود.

 

فکر جایگزین: همه ما در زندگی دچار وقایع منفی میشویم که بعضی از آنها بیشتر از بقیه به ما آسیب میزنند. اما این به معنای آن نیست که آینده نیز مانند گذشته تکرار شود. بهجای آنکه بگویم «من در امتحان قبول نشدم، دیگر قبول نمیشوم»، میگویم و باور دارم که «من دفعه قبل قبول نشدم، اما با تلاش بیشتر و بهجهت تجربه بالاترم اینبار قبول میشوم.» به وقایع منفی فکر میکنم که در گذشته بر آنها غلبه کردم و نتایج آنها در زندگیم باقی نماند.

 

فیلتر منفی

افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند.عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث ، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند .در این نوع از خطاهای شناختی، یک نکته منفی در یک مجموعه، کل آن

مجموعه را زیر سوال میبرد؛ مانند: جوهر سیاه رنگی که اگر در آب ریخته شود، کل آب را سیاه میکند. مثال: به پیک نیک رفته اید و همه چیز به خوبی و خوشی پیش رفته است، ولکن در لحظه آخر باران باریده است. از نظر شما کل پیکنیک خراب شده است. روابط خوبی با همسرتان دارید و او فردی مهربان و با محبت نسبت به شما است ،ولی به دلیل مشغله کاری، روز تولدتان را فراموش میکند. از نظر شما همه چیز رابطه شما پوچ و بیمعنی میشود.

فیلتر منفی به مقدار زیاد در افراد افسرده وجود دارد و از آنجایی که فرد افسرده این نوع نگاه بدبینانه خود را واقعی و مطابق حقیقت میپندارد، هیچ چیز در زندگی او به طرز خوب و صحیحی پیش نمیرود، زیرا فکر فرد بدبین مسلماً در هر واقعهای میتواند یک نکته منفی بیابد که از نظر او مساوی است با خراب شدن کل آن اتفاق یا موضوع. تولد خوبی بود ولی کیک کم آمد. لپتاپ خوبی است، ولی کیبرد آن اندکی سفت است. فرد دارای این نوع خطای شناختی به سختی از زندگی خود احساس شادی و رضایت میکند.

 

فکر جایگزین: یک اتفاق ناخوشایند نمیتواند کل موضوع را زیر سوال ببرد و من میتوانم همچنان به قسمتهای خوشایند آن توجه کنم و لذت ببرم. از خود میپرسم که آیا بهخاطر یک واقعه، کل موضوع را زیر سوال میبرم؟  «درست است که آخر پیکنیک باران بارید، ولی در مجموع خیلی خوش گذشت و من اجازه نمیدهم یک موضوع ،کل روزم را تحتالشعاع قرار دهد.» بهجای نگریستن تنها بر یک قسمت، سعی کنید به کل تصویر بنگرید.

 

 

 بی توجهی به امر مثبت

افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند و همیشه نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند

این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد. این نوع از خطاهای شناختی را نیز به مقدار زیاد در افراد افسرده میتوان یافت. فرد به تجربیات و اتفاقات خوبی که برایش پیش میآید، بیتوجه است و یا تعریفهای خوب دیگران را در مورد خود قبول نمیکند. این افراد برای جنبههای مثبت زندگی خود ارزشی قائل نمیباشند و آن را بی اهمیت میدانند. اگر در شغل خود موفق است می گوید: آنقدرها هم کار مهمی انجام ندادهام، این کار از دست هر کسی بر میآید. اگر فردی از او تعریف کند، آن را به حساب تعارف میگذارد. او به دلیل عزتنفس اندکی که دارد، هیچ چیز مثبتی را درباره خود نمیپذیرد. اگر در موسیقی رتبه اول شود، می گوید اتفاقی بوده و یا آنکه در این سطح، اول شدن ارزشی ندارد. اگر کسی او را مهربان بداند، میگوید او حقیقتاً من را نشناخته است، اگر بیشتر من را بشناسد نظرش عوض میشود. اگر کسی بگوید امروز سر کار دچار حمله وحشت نشدی، میگوید به خاطر آن بود که سرم گرم بود وگرنه دچار حمله میشدم.

فکر جایگزین: تمرکز، تمرکز، تمرکز بر همه چیزهای مثبتی که اتفاق افتاده است. وقایع مثبت امروز و یا این لحظه را مرور کنید. کاغذ و قلمی در دست داشته باشید و آنها را بنویسید. از نکات مثبتی که برای شما اتفاق افتاده است و ویژگیهای خوب خودتان لذت ببرید. از خودم میپرسم آیا من بر نکات منفی خودم تمرکز میکنم و نکات مثبتم را از یاد میبرم؟ آیا من درباره نکات خوب دیگران نیز اینقدر سختگیرانه و غیرمنصفانه قضاوت میکنم و یا آنکه آنها را تحسین میکنم و موفقیتهایشان را قدر مینهم.

 

 نتیجه گیری شتابزده

بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجه گیری شتابزده می کنید .این نوع از خطاهای شناختی از دو طریق صورت میپذیرد:۳٫

ذهنخوانی ،۰٫ پیشگویی.

الف( ذهنخوانی: فرد به طور دلبخواهی و بدون آنکه دلیل محکمی داشته باشد، درباره علت رفتار دیگران نتیجهگیری منفی میکند. در این نوع از خطاهای شناختی، فرد حدس میزند که دیگران چه قضاوت

و احساسی درباره او دارند. فردی در هنگام صحبت شما خمیازه میکشد و شما بدون دلیل نتیجه میگیرید که حرف شما خسته کننده بوده است )در حالیکه ممکن است او شب قبل خوب نخوابیده باشد(. شخصی از کنار شما رد میشود و سلام نمیکند و شما بدون شاهد کافی نتیجه میگیرید که حتماً از دست من ناراحت است )در حالیکه امکان دارد شما را ندیده باشد و یا بهدلیل اتفاق بدی که برای او پیش آمده و شما خبر ندارید، دل و دماغ احوالپرسی نداشته باشد(.

باید توجه کرد که فرد در ذهنخوانی، دیگران و واکنش آنها را براساس دنیای ذهنی خودش تفسیر میکند. چون در درون، خود را فردی خستهکننده و حوصله سر بر میداند، کوچکترین واکنش و عکسالعملی از سوی دیگران او را به نتیجه ذهن خودش میکشاند. بنابراین استنباط فرد بر اساس فرضهای اولیه ذهن خودش است و نه دلیل واقعی رفتار دیگران.

ذهنخوانی معمولاً بیشتر در روابط صمیمانه ایجاد میشود. زن گمان میکند میداند در ذهن شوهرش چه میگذرد .

«او دارد در دلش به من میخندد»، «او فکر میکند من موفق نمیشوم»، «از دست من عصبانی است»،  «فکر میکند من احمق هستم. »

ب( پیشگویی: بدون دلیل کافی، آینده را پیشبینی میکنید و مترصّّد هستید که اتفاق ناگواری برای شما بیفتد .مانند: این امتحان را خراب میکنم- اگر بیرون بروم دچار حمله وحشت میشوم -افسردگی من خوب نمیشود و همیشه غمگین خواهم بود- من ازدواج موفقی نمیکنم.

سمبل این نوع خطای شناختی را در کاراکتر گلام در کارتون گالیله میتوان مشاهده کرد. او دائماً میگفت:

«کارمون تمومه، من میدونم ما موفق نمیشیم ».

 

فکر جایگزین: بهخود یادآوری میکنید که دنیای ذهن دیگران با شما متفاوت است و شما نمیدانید که دیگران چگونه فکرمیکنند و هنوز شاهد محکمی ندارید که نحوه قضاوت آنها چگونه است و آنچه به فکرتان رسیده است بیشتر فکر شما است تا دیگران. بهطور مثال، آنچه شما دیدهاید و درباره آن یقین دارید، خمیازه کشیدن فردی در حین صحبت شما بوده است و نه خسته کننده بودن حرفهای شما.

به خود میگویید که نمیتوانید بدون مدرک، آینده را پیشبینی کنید. پیش از نتیجه گیری سریع بهمقدار کافی بیندیشید. به جای آنکه آینده را منفی پیشبینی کنید، آن را مثبت تمام کنید. بهجای آنکه بگویید: «من امروز روز بدی خواهم داشت»، بگویید: «امروز مشکلات زیادی در پیش دارم ولی بر آنها غلبه میکنم»، «اگر بیرون بروم شاید دچار حمله وحشت شوم، ولی میتوانم آن را به خوبی کنترل کنم». به جای آنکه بگویید چون قبلاقبلاً اینگونه بوده پس در آینده هم اینگونه خواهد بود، میگویید من توان تغییر شرایط را دارم و میخواهم شرایط را تغییر دهم.

 

درشت بینی و ریزبینی

از یک سو در باره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کند و از سوی دیگر ، اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کند. به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم می گیرند ،در صورت انجام کاری خطا ، این اشتباه خود را خیلی پررنگ تر از حد و حدود واقعی آن اشتباه می بیند .افراد افسرده معمولاً خطاهای خود را بزرگ کرده و نکات مثبت زندگی خود و تواناییهایشان را ریز و بیاهمیت در نظر میگیرند. مانند: «درست است که تحصیلکرده، ورزشکار و موفق

هستم ولی کسی بهخاطر دماغ بزرگم حاضر نیست پیشنهاد دوستی من را بپذیرد»- «آدم باهوشی هستم ولی چه فایده، چهره زیبایی ندارم، همه این روزها بهدنبال فرد زیبا میگردند».

فرد اتفاقات بدی را که برای او افتاده است و یا آنکه فرد گمان میکند شاید اتفاق بیفتد را بسیار بدتر از آنچه واقعاواقعاًهست درک میکند .«اگر جواب رد به من بدهد، من آبرویم پیش همه میرود»، «اگر بمیرم بهتر است تا آنکه درکنکور قبول نشوم».

در این نوع از خطاهای شناختی، فرد از سویی دیگر معمولاً موفقیتهای دیگران را بزرگتر از آنچه هست و مشکلاتشان را کوچک در نظر میگیرد.

فکر جایگزین: از خود میپرسم که آیا من درباره نتایج منفی این موضوع بیش از اندازه اغراق نمیکنم؟ با خودتان بگویید: « به این واقعه تنها به اندازه واقعیاش اهمیت میدهم. درست است که قبول نشدن در کنکور بد است اما آیا واقعاً به آن بدی که من تصور میکنم است و نمیتوانم آن را جبران کنم»؟

 

 استدلال احساسی

افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . بدون شاهد کافی یقین میکنند که واقعیت همان چیزی است که احساس منفی آنها را بیان میکند. جمله «دلم گواهی نمیدهد» که زیاد نیز میشنویم، مصداق این نوع از خطاهای شناختی است. مثال: احساس میکنم آدم بدی هستم، پس حتماً بد هستم- احساس گناه میکنم ،

پس حتماً کار بدی انجام دادهام- حس میکنم شکست خورده هستم، حتماً یک شکست خورده هستم- در هنگام سوار شدن به هواپیما خیلی دچار اضطراب شدم، برای هواپیما یک اتفاقی پیش میآید.

متاسفانه کافی است از چندین باری که فرد این نوع استدلال را انجام میدهد، بر حسب تصادف یکبار اتفاق بد همزمان با آن شود، او احساس خود را دلیل بر درستی تفکر خود در نظر میگیرد و موارد بیشماری که با وجود احساس بد، اتفاقی نیفتاده است را نادیده میگیرد. مانند: فرد پس از آنکه تصادف میکند، با خود میگوید: «من دلم رضایت نداشت که به این سفر بروم»، در حالیکه این فرد چنان اضطراب دارد که برای انجام هر کاری تردید

دارد .

این نوع از خطاهای شناختی را در افراد افسرده بیشتر میتوان مشاهده کرد. فرد افسرده همواره احساس غم میکند و بر اساس این احساس خود، یقین میکند که هیچ چیز درست نخواهد شد و موفقیتی بهدست نخواهد آورد.

فکر جایگزین: از دوستان مورد اطمینان خودم سوال میکنم که آیا آنها نیز اینگونه فکر میکنند؟ به خودم یادآوری میکنم که این تنها احساس من است و هیچ دلیلی بر درست بودن آن ندارم. در گذشته نیز بارها احساسات من به تحقق نپیوسته است.

 

 باید اندیشی

در این نوع از خطاهای شناختی، فرد باور دارد که امور باید آنگونه که او انتظار دارد پیش برود، در حالیکه این قانون ذهن شما است و با قانون دنیا مطابقت ندارد. شما میگویید: «من به او خیلی خوبی کردم ،او نباید به من بیاحترامی میکرد». ولکن این باید ذهن شما با واقعیت تطابق ندارد. شما همچنان میتوانید به شخصی خوبی کنید و او به شما

بیاحترامی کند. فرد باید اندیش، توان درک شرایط را ندارد و باور دارد که انتظار ذهن او در هر صورت باید متحقق

شود.

باید اندیشی را به مقدار زیاد در افراد کمالگرا می بینیم. مانند: «باید نفر اول شوم»، «نباید هیچ اشتباهی بکنم»، «باید در مصاحبه قبول شوم». پرواضح است که فرد میتواند بهجای «باید اندیشی» از «بهتر است» استفاده کند ،این امر فشار زیاد را از دوش او برمی دارد، زیرا عدم موفقیت را فاجعه نمیداند. در نتیجه تمرکز بیشتری دارد که خود منجر به عملکرد بهتر او میشود. در صورت عدم تحقق بایدهایی که فرد در رابطه با خود دارد، در او ایجاد احساسات گناه، شرم و یأس می شود و عدم تحقق بایدهایی که فرد در رابطه با افراد دیگر دارد، منجر به احساسات خشم و ناامیدی میشود.

هیچ بایدی وجود ندارد که امور، مطابق انتظار شما پیش برود و این بایدها و نبایدها منجر به تلخ شدن زندگیمیگردد. مانند: «من بزرگتر هستم، او اول باید از من عذرخواهی کند.» و باید طرف مقابل نیز چنین است: «تقصیراو بوده است، او باید اول عذرخواهی کند»

فکر جایگزین: بایدِ ذهن من لزوما با حقایق دنیا مطابقت ندارد. این تنها بایدِ ذهن من است. از خود سوال میکنم اگر به این بایدِ ذهنم معتقد باشم، چه مزایایی و چه مضراتی دارد. از افراد مورد اعتماد خود درباره صحت این بایدهای ذهنم سوال میکنم.

 

برچسب زدن

این نوع از خطاهای شناختی، شکل بسیار افراطی تعمیم بیش از حد است. در این سبک تفکر، شما یک جنبه از وجود شخص را با کل وجود او اشتباه میگیرید. اگر شخصی یکبار تنبلی کرد او را تنبل میدانید، در حالیکه بسیاری از مواقع او فعالانه عمل کرده است. اگر فردی یکبار کار نابخردانهای انجام داد، او را احمق خطاب میکنید؛ در حالیکه بسیاری از مواقع او هوشیارانه عمل کرده است.

شما به جای آنکه بگویید این بار باختم، میگویید من یک بازنده هستم. متاسفانه وقتی به دیگران برچسب میزنیم نمیتوانیم خوبی آنها را ببینیم و آنها را تنها در قالب برچسبهایمان میبینیم. برچسبزنی باعث میشود همسر و نزدیکان خود را تنبل، بیفکر و خسیس ببینیم و نه مجموعهای از خوبیها و بدیها. این درحالیست که انسان با یک ویژگی تعریف نمیشود و در آن ویژگی نیز مطلقاً خوب یا بد نمیباشد. هیچ انسانی در همه مواقع حسادت نمیورزد و بالعکس، هیچ انسانی نیز در همه مواقع بخشنده نیست. متاسفانه این از جمله شگردهای بد جنگی است که دشمن را بدِ مطلق، حیوان، متجاوز، کثیف و … توصیف میکنند و نه مجموعهای از بدیها و خوبیها و این علت کارهای خلاف اخلاقی است که در جنگها صورت میپذیرد، زیرا دشمن یک حیوان کثیف و …است و نه یک انسان.

فکر جایگزین: حال که فهمیدم به خودم یا دیگران یک برچسب منفی زدهام، یک ویژگی مثبت خودم یا دیگران را بهخاطر میآورم .«اگرچه من اشتباه کردم ولی اشتباه کار نیستم، بسیاری از مواقع عملکرد خوبی داشتهام».

 خود مقصر پنداری

در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است .در این نوع از خطاهای شناختی شما گمان میکنید که بایستی بتوانید همه چیز را کنترل کنید ،بنابراین اگر خطا یا اشتباهی در جایی و توسط کسی پیش بیاید شما خودتان را مقصر میدانید. همسرتان با زن دیگری ارتباط برقرار کرده است و شما با خود میگویید: «تقصیر من است، اگر از لحاظ جنسی گرمتر بودم ،

اگر زیباتر بودم، اگر بیشتر برای همسرم وقت میگذاشتم و اگر …، این اتفاق نمیافتاد.» در حالیکه در رفتار همسر شما چندین عامل دخیل است که شما هیچ کنترلی بر آنها ندارید.

فرزند شما در مدرسه عملکرد خوبی ندارد و شما به جای آنکه به دنبال دلیل واقعی آن باشید، خود را مقصر میدانید. خودمقصر پنداری منجر به احساسات گناه، شرم و عدم کفایت میشود. شما خود را والد باکفایتی نمیدانید و از این بابت احساس گناه و تقصیر میکنید.

فکر جایگزین: دقت میکنم تا با ارزیابی موضوع بفهمم آیا در این موضوع من مسئولیتی دارم یا خیر. آیا واقعاً تنها من مسئول نتیجه بهدست آمده هستم؟ آیا من توان کنترل کردن دیگران و همه شرایط را داشتم؟ چه عوامل دیگری در به وجود آمدن این امر دخیل بودهاند؟

 

( اصلاح خطاهای شناختی )اصلاح افکار اتوماتیک

۳-۶( شناسایی خطاهای شناختی )افکار اتوماتیک(: برای تغییر خطاهای شناختی )افکار اتوماتیک( باید بدانیم اینافکار برای فرد لزوماً شناخته شده نمیباشد، بلکه ما تنها پس از صرف وقت و دقت بسیار درک میکنیم که چنین افکاری در درون ما جریان دارد. برای شناخت این خطاهای شناختی لازم است تا هر زمان که احساسهای منفی مانند غم، اضطراب، نارضایتی و … داریم، با خود فکر کنیم که الان و یا پیش از به وجود آمدن این احساس خاص ،چه فکری در ذهن من وجود داشت؟ چه تصویر یا خاطرهای در ذهن من وجود داشت؟ معنای آن موقعیت برای من چه بود؟ در صورتیکه فکری که در ذهن شما بود اتفاق بیفتد، چه معنایی برای شما دارد؟

 

۰-۶( به چالش کشیدن خطاهای شناختی )افکار اتوماتیک(: برای به چالش کشیدن خطاهای شناختی )افکار اتوماتیک( میتوان از سوالات زیر استفاده کرد.

 

۳ .چه دلیل و شاهدی دارم که این فکر من درست یا نادرست است؟

  • .اگر دوستم اینگونه فکر میکرد، من به او چه میگفتم؟
  • .اگر این فکر من درست است، آیا نتایج آن به همان بدی که من فکر میکنم میباشد؟ و آیا من هیچ کاری درباره آن از دستم بر نمیآید؟

۶ .اینگونه اندیشیدن چه محاسن و معایبی دارد؟

البته باید در نظر داشت که اولاً در فردی که این نوع از خطاهای شناختی دارد، شواهد منفی بیشتر و راحتتر از شواهد مثبت یادآوری میشود و ثانیاً در بسیاری از مواقع شواهد مثبت و یا خنثی توسط فرد به عنوان شواهد منفی درک میشود.

در این راستا فرد میتواند از شخص دیگری که نظرش مورد قبول اوست، کمک بگیرد و یا با مشاورش گفتگو کند تا بتواند موضوع را از دیدگاههای دیگری نیز مورد بررسی قرار دهد.

۱-۶( بهکار بردن تکنیکها و انجام تمرینات: بهکار بردن تکنیکهای ذیل، در صورتی که هر روز مورد استفاده قرارگیرد، به مرور کمک میکند تا فرد خطاهای شناختی )افکار غلط( خود را بهتر شناسایی کرده و با افکار سالمتر جایگزین کند.

( درمان خطاهای شناختی )افکار اتوماتیک(

انسان نه تحت تأثیر خود اشیاء، بلکه تحت تأثیر برداشتی است که از آنها دارد. انسانها در طول دوران کودکی خود عینکهایی بر چشم میگذارند که پس از آن خود، دیگران و دنیا را تنها پس از عبور از آن میتوانند ببیند. اگر رنگ عینک تیره باشد، همه چیز را تیره و تار میبینند. عینکی که فرد بر چشم دارد عبارت از قوانین و فرضهایی است که در کودکی به جهت مواجهه با دنیا فرا گرفته است. فرضهایی مانند: اگر موفق نباشی، تو را دوست نخواهند داشت- برای آنکه خوشحال و شاد باشی، باید با کسی در ارتباط باشی- دنیا مکان خطرناکی است- به هیچ کسی نباید اعتماد کرد- اگر کلاه سرت برود، نشانه احمق بودن تو است- اگر دیگران ترکت کنند، حتماً اشکالی در کارتبوده است- مردها بیوفا هستند و. …

زمانی که قوانین و فرضیات در فرد شکل گرفت، از آن پس فرد همواره تلاش میکند تا آن فرضها و قوانین را هر چه بیشتر تایید و اثبات کند، زیرا انسان نمیتواند با دنیایی غیرقابل پیشبینی مواجه شود، او دنیایی بد ولی قابل پیشبینی را بر دنیایی خوب و غیرقابل پیشبینی ترجیح میدهد. قدرت پیشبینی وقایع و اتفاقات بد به فرد قدرت کنترل و مقابله میدهد. کودکی که در دوران کودکی تجربیات ناگوار سوءاستفاده روانی و جنسی داشته است، باور و قانون «به کسی نمیتوان اعتماد کرد» در او شکل میگیرد تا با توانایی پیشبینی وقایع بد آینده، از خود در برابر این حوادث محافظت کند. ولکن مشکل آن است که در بزرگسالی با وجود تغییر شرایط، باورهای او همچنان تغییر نمیکند. نه اطرافیان او همان افراد دوران کودکی هستند و نه او دیگر آن کودک ناتوان است، ولی با این وجود باورهای او همچنان باورهای دوران کودکی است که دیگر برای شرایط کنونی او مناسب نمیباشند.

باورها و قوانین شکل گرفته در فرد در برابر هرگونه تغییر مقاومت میکنند. حال اگر این فرد در بزرگسالی با افرادی مواجه شود که بسیار قابل اطمینان هستند، بر اساس فرض و باور خود نمیتواند به آنها اعتماد کند و با فکرهایی مانند: هنوز به من خیانت نکرده است، اینها همه برای جلب اطمینان من است- معلوم نیست هدفش از این محبت کردنها چه میباشد، آخر چه کسی بیدلیل و بدون نفع شخصی محبت میکند- درست است که خیلی به من لطف کرده است ولی فلان کار را با من کرد و …، فرض اولیه خود را که عبارت است از «به کسی نمیتوان اعتماد کرد» دست نخورده حفظ میکند.

 

این فرضها و قوانین نه تنها برای تعیین نحوه واکنش ما در قبال دیگران، بلکه همچنین برای تأمین چارچوبی جهت درک موقعیتهای زندگی مورد استفاده قرار میگیرد. بر اساس این فرضها و قوانین، ما وقایع عالم را تفسیر میکنیم. آیا فلان رفتار آقای الف نشانه بیاحترامی بوده است یا خیر؟ آیا آقای ب قصد تعریف داشته است یا طعنه زدن؟ ما بر اساس این تفسیرها احساس خاصی پیدا میکنیم و بر اساس آن، احساس واکنش نشان میدهیم. مثال:

شما و دوستتان میهمان فردی هستید. میزبان به شما میگوید: چقدر خوب که زودتر از موعد آمدید. فکر دوست شما= منظورش آن است که آدمهای بیکاری هستید و زود آمدنتان وقت من را میگیرد. احساس دوست شما= غم و سرخوردگی. واکنش دوست شما= سکوت در طی میهمانی و اصرار بر ترک زودتر میهمانی. و اما فکر شما= چقدرخوب شد زودتر آمدم، زیرا باعث شد میزبان از تنهایی در بیاید. احساس شما= رضایت و خوشحالی .واکنش شما= صمیمیت بیشتر با میزبان و ماندن بیشتر در منزل او.

 

۶( تکنیک های شناخت درمانی

شناختدرمانی، یک روش علمی برای درمان افسردگی و سایر اختلالات روانی بوده و مبتنی بر نظریهای ساده است که میگوید: این افکار و طرز تلقی شما از محیط پیرامون است که روحیه شما را شکل میدهد.

شناختدرمانی، برای درمان نشانهها و رفتارهای غیرطبیعی مورد استفاده قرار میگیرد که به علت شیوه تفکر بیمار در مورد آنها، باقی ماندهاند. اعمالی که به باقی نگهداشتن یک اختلال در یک دوره طولانی کمک میکند، در اکثر موارد باعث رفع موقت پریشانی و ناراحتی بیمار شده و این یکی از دلایلی است که باعث میشود این طرق ناسازگار تفکر و رفتار غالبا به سختی تغییر یابند.

در شناختدرمانی، درمانگر سعی میکند یک یا چند طریق تفکر مختل را که مشخص کننده اختلال است تغییر دهد، مثلا ترسهای غیرمنطقی بیمار فوبیک یا افکار بدبینانه و بیدلیل یک بیمار افسرده. هدف از شناخت درمانی ،تغییر دادن مستقیم این طرز تفکرها به امید پدید آمدن بعدی سایر تغییرات است. همچنین، شناختدرمانی بر این نظریه مبتنی است که، رفتار ثانوی، وابسته به نحوه تفکر افراد در مورد خودشان و نقششان در دنیاست و رفتارهای غیرانطباقی میتواند ناشی از دگرگونیهای شناختی یا اشتباهات تفکر باشد و شناختدرمانی، این دگرگونیهای شناختی و رفتارهای خودشکنانه ناشی از آنها را اصلاح مینماید.

در شناختدرمانی، درمان کوتاهمدت است و معمولا در ۳۰ – ۵ جلسه و در ضمن ۳۰ هفته انجام میشود و بدین صورت بیمار از دگرگونیهای شناختی خود آگاه میشود. برای آگاهی از دگرگونیهای شناختی و تغییر طرز تفکر بیمار، دو مرحله طی میشود:

گام نخست، شناسایی افکار غیرمنطقی است که برخی از این افکار توسط بیماران توصیف میشود لکن معمولا ازوجود آنها بیخبرند. افکار غیرمنطقی را میتوان با مصاحبه دقیق، درخواست از بیمار برای تهیه یادداشت روزانه و افکار تجربه شده خود مشخص نمود.

در گام دوم، سعی میشود که عقاید غیرمنطقی تغییر داده شود. این کار به دو طریق کلامی(verbal) با راهنمایی از جانب درمانگر در طی جلسات درمانی و رفتاری(behavioral)  به وسیله خود بیمار در فعالیتهای روزانه انجام میشود.

شناختدرمانی، بر نقش نظامهای اعتقادی و تفکر، در رفتار و احساس تاکید دارد. کانون شناختدرمانی، شناخت عقاید تحریف شده و تغییر تفکر ناسازگارانه به کمک برخی فنون است که شامل فنون رفتاری و عاطفی نیز میشود .

در جریان این نوع درمان به افکاری که انسانها از آن بیخبرند و نظامهای اعتقادی یا طرحوارههای شناختی(cognitive schemas)  توجه میشود. طرحوارههای شناختی، متشکل از طرز فکر افراد در مورد نیازها و عقاید و مفروضاتشان درباره مردم، رویدادها و محیط است. به طور کلی دو نوع طرحواره شناختی وجود دارد: مثبت)سازگارانه( و منفی)ناسازگارانه(. طرحوارهای که در یک وضعیت سازگارانه است، در وضعیت دیگر میتواند ناسازگارانه باشد.

۷( اهداف درمان

هدف اصلی در شناختدرمانی، حذف سوگیریها یا تحریفهای فکری است تا انسانها بهتر کار کنند. در شناختدرمانی به شیوه پردازش اطلاعات مراجعان که احساسات و رفتارهای ناسازگارانه آنان را حفظ میکند، توجه میشود. شناختدرمانگرها تحریفهای شناختی مراجعان را زیر سوال میبرند، میآزمایند و مورد بحث قرار میدهند؛ تا احساسات، رفتارها و تفکر مثبتتری در بیماران خود ایجاد کنند. آنها هدفهایی را برمیگزینند که مشخص و ارجح باشند و با مراجعان خود همکاری میکنند. این هدفها مولفههای عاطفی، رفتاری و شناختی دارند .هر چه هدفها مشخصتر و دقیقتر باشند، انتخاب روشهای تغییر نظامهای اعتقادی و احساسات و رفتارهای مراجعان آسانتر میشود.

شناختدرمانی در واقع عبارتست از؛ حل منظم و ساختمند مساله که محدودیت زمانی دارد و به ندرت بیش از ۱۲جلسه طول میکشد. برای هر جلسهای دستور کاری تهیه میشود، برخلاف شکل آزاد روانکاوی یا درمان مراجعمحور.

آرون بک نیز مانند کارل راجرز، معتقد است درمانگر باید انسان گرم و خالصی باشد و با مراجع همدلی کند. اما برخلاف راجرز این موارد را شرط کافی درمان نمیداند. البته برای رابطه درمانی اهمیت خاصی قایل است، چون آن را منبع یادگیری میداند. همچنین درمانگر شناختی، باید الگوی اموری باشد که میخواهد آموزش دهد. اگر اهل قضاوت و پند و موعظه باشد، فقط به تقویت افکار ابتدایی و قضاوتی مراجع کمک کرده است. هدف نهایی شناختدرمانی، تشخیص شناختهای مخرب، نحوه ایجاد افسردگی توسط آنها و آموزش راه و رسم اصلاح آن است. بک ،بیشتر به نحوه تفکر مراجع علاقهمند است تا افکار وی.

۸( اصول درمان شناختی

درمان شناختی شامل چهار مرحله زیر است:

۳- شناسایی تفکرات ناسازگارmaladaptive thinking  که با درخواست از بیماران جهت تهیه یک گزارش روزانه از افکاری انجام میشود که پیش از بروز نشانهها یا رفتار غیرطبیعی و یا پس از آنها اتفاق میافتند. این افکار باید حتیالامکان به محض وقوع ثبت گردند.

  • تفکرات ناسازگار با تصحیح سوء تفاهمها از طریق ارایه اطلاعات دقیق و خاطرنشان کردن راههای منطقی استدلال به چالش خوانده میشوند.
  • شیوههای جایگزین تفکر کردن توسط بیمار مورد تمرین قرار میگیرند.

۶- این توضیحات جایگزین در آزمایشهای رفتاری مورد آزمون قرار میگیرند.

تا وقتی که تفکرات ناسازگار اصلاح شوند، از شیوه توجه برگردانیdistraction   )پرت کردن حواس( استفاده میشود که به ترتیب زیر انجام میگیرد:

  • تغییر کانون توجه از افکار ناسازگار به سمت یک شی خارجی )به عنوان مثال بیماران ممکن است، ماشینهایآبی در خیابان را بشمارند و یا به یک شی در اتاق خود خیره شوند(.
  • انجام تمرینهای ذهنی مانند محاسبات ریاضی که نیاز به تمرکز کامل دارند.

 

۹( رویکرد شناختی در فعالیتهای بالینی روزمره

هر چند درمانهای شناختی، روشهای پیچیدهای بوده و نیاز به آموزش ویژهای دارند، ولی چندین جنبه از رویکرد شناختی در فعالیت بالینی روزمره سودمند میباشند. این امر به ویژه زمانی اهمیت دارد که از بیماران خواسته شود تا گزارشهای روزانهای در این موارد تهیه کنند:

۳( آگاهی از تفکرات بیمار، قبل و در ضمن بروز نشانهها

۰( رفتارهای غیرطبیعی و تلاش برای کنترل این رفتارها

۱( ارزیابی پیشرفت درمان.

 

 

۱۱( ویژگیهای درمان شناختی – رفتاری

الف- ساختار یافته بودن: مفهوم ساختار یافته بودن درمان شناختی- رفتاری آن است که تعداد متوسط حلسات درمانی و فعالیتهایی که درمانگر باید در هر حلسه از درمان  انجام دهد از قبل مشخص می باشد . همچینن درمانگران شناختی– رفتاری بعد از پشت سر گذاشتن مرحله ی ارزیابی از تکنیک ها ی بسیاری که مشخص نموده اند استفاده می کنند

ب – تجربی بودن: مفهوم تجربی بودن درمان شناختی – رفتاری به این معنا است که در درمان شناختی – رفتاری تلاش شده است فرایند درمان به صورتی پیش رود که تاثیر عوامل مزاحم و یا کند کننده ی حالت درمان به حداقل کاهش یابد

ج– اکتشافی بودن: حالت اکتشافی بودن درمان شناختی – رفتاری به این معنا است که در این نوع درمان بیمار عامل اصلی پیشبرد درمان است و درمانگر به عنوان شخصی است که به بیمار کمک می کند تا بتواند مسیر درمان را سریع تر طی نماید. در درمان شناختی – رفتاری فرض می شود که جریان درمان به بیمار فرصتی می دهد تا نادرستی فرضیه های غیر منطقی خود را که فرض می شود عامل اصلی ناراحتی وی می باشند را به خود اثبات نمایند.

در اکثر مواقع درمان شناختی- رفتاری به صورت روش فردی اجرا می شود اما در برخی از مواقع اجرای این درمان به صورت گروهی می باشد. یکی از ویزگیهای مهم درمان شناختی -رفتاری آن است که چه به صورت فردی و چه به صورت گروهی اجرا شود از تکنیکهای مشابهی  استفاده می نماید

به نظر دابسون) ۰۲۲۱( درمان شناختی- رفتاری بر روی سه فرضیه اساسی زیر استوار شده است:

الف- فرضیه قابل دسترس بودن

ب-فرضیه واسطه بودن افکار

ج- فرضیه تغییر

الف – فرضیه قابل دسترس بودن: بر اساس این فرضیه هر شخصی می تواند به محتوای افکار خود دسترسی داشتهباشد و آموزش برخی از تکنیک ها ی ساده مانند تکنیک توجه آگاهی(Mindfulness)  به مردم کمک می کند تا به صورت بهتری بتوانندبه محتوای افکار خود آگاهی یابند

ب- فرضیه واسطه بودن افکار: بر اساس این فرضیه، افکار ما به عنوان میانجی بین دریافت محرک ها و ظاهر پاسخ های هیجانی عمل می کنند. آرئون بک و همکارانش که ابداع کنندگان درمان شناختی- رفتاری هستند با این عقیده که تنها رویدادهای ناخوشایند عامل ایجاد پاسخ های هیجانی منفی ما می باشند موافق نیستند و بجای عقیده ی فوق بر این باور می باشند که شیوه ی تفکر و یا نوع سازماندهی ذهنی اشخاص در برابر رویدادها ی ناراحت کننده ای که تجربه می نمایند عامل اصلی شکل گیری احساسات و نوع پاسخ هیجانی تجربه شده  آنها می باشد. همچینن بک و همکارانش این اعتقاد را دارند که محتوای افکار و الگوها ی تفکر ما بر مجموعه رفتارهای مختلفی که در موقعیتهای مختلف آنها را نشان می دهیم تاثیر می گذارند. برای نمونه تنها زمانی احساس اضطراب می کنیم که موقعیتی را تهدید آمیز ادراک نمائیم و زمانی که موقعیتی را تهدید آمیز ادراک نمودیم انگیزش لازم برای فرار و یا اجتناب از آن موقعیت را پیدا می کنیم

فرضیه تغییر: در مدل درمان شناختی – رفتاری فرضیه تغییر به عنوان پیامد و یا نتیجه منطقی فرضیه های پیشین یعنی فرضیه ی قابل دسترس بودن و فرضیه واسطه بودن افکار است . بر اساس فرضیه ی تغییر با توجه به قابل درک بودن افکار  و با توجه به واسطه بودن افکار در پاسخ به محرک ها و موقعیتهای مختلف ، امکان ایجاد تغییر هدفمندانه در آنها وجود دارد. همچینن اعتقاد به فرضیه ی تغییر سبب می گردد که درمانگر شناختی – رفتاری امید زیادی به موفقیت درمان داشته باشد

۱۱( فرایند ارزیابی در درمان شناختی-رفتاری

اجرای فرایند ارزیابی یکی از اصول ضروری در جریان اجرای روان درمانی بخصوص اجرای درمان شناختی– رفتاری است. در درمان شناختی– رفتاری فرایند ارزیابی در درمان به مجموعه فعالیتهایی گفته می شود که درمانگر برای کسب اطلاعات و رسیدن به تشخیص آنها را انجام می دهد. این فعالیتها می تواند شامل انجام مصاحبه های تشخیصی و مشاهده رفتارها باشد. یکی از تفاوتهای مهم فرایند ارزیابی در درمان شناختی -رفتاری با سایر روش های روان درمانی انجام فرایند ارزیابی در تمام طول درمان است. به عبارت دیگر در درمان شناختی -رفتاری نه تنها در آغاز درمان بخشی از وقت جلسه ی درمان به فرایند ارزیابی اختصاص می یابد بلکه در طول درمان نیز بخشی از جلسه ی درمان به انجام فرایند ارزیابی اختصاص می یابد. هدف اساسی از ادامه فرایند ارزیابی در تمام طول درمان آن است که چگونگی پیشرفت درمان اجرا شده مشخص شود و به این سوال پاسخ داده شود که آیا روند درمان در مسیر درستی پیش می رود و یا نه؟ . در درمان شناختی – رفتاری مهمترین وسیله ارزیابی انجام مصاحبه ی شناختی – رفتاری است و از اهداف مهم انجام این نوع مصاحبه رسیدن به تشخیص بیماری و تعیین انواع مشکلاتی است که بیمار آنها را با خود به جلسه درمان آورده است. همچینن در جریان اجرای مرحله ی ارزیابی نقاط قدرت و ضعف بیماران بیماران مشخص می شود . مرحله ی ارزیابی در درمان شناختی – رفتاری زمانی خاتمه می یابد که درمانگر اطلاعات لازم را برای طرح ریزی نوع درمان بدست آورده باشد .

۱۲( ابزارهای ارزیابی در درمان شناختی رفتاری

درمانگر شناختی-رفتاری برای طی نمودن مسیر ارزیابی شناختی– رفتاری از ابزارهای مختلفی مانند اجرای مصاحبه و اجرای انواع آزمونها استفاده می گردد. مصاحبه مهمترین وسیله ی اجرای فرایند ارزیابی در درمان شناختی– رفتاری است و در جریان ارزیابی بیشتر از آزمونهایی که اصطلاحا آزمونهای خود گزارشگری (Self  report)  نامیده می شوند استفاده می گردد و در مقابل در جریان ارزیابی استفاده از آزمونهای شخصیتی ) مانند آزمون شخصیتیMMPI  و آزمون شخصیتی MCMI ) و آزمونهای تشخیصی ) مانند آزمون ۹۰-SCL توصیه نمی شود(.

فرایند ارزیابی در درمان شناختی – رفتاری با مصاحبه آغاز می شود.  معمولا در فرایند ارزیابی ، درمانگران شناختی –رفتاری از روش  مصاحبه ی شناختی – رفتاری استفاده می کنند. تفاوت عمده ی مصاحبه ی شناختی– رفتاری با مصاحبه ی روانپزشکی در این موضوع می باشد که در مصاحبه ی شناختی- رفتاری درمانگر علاوه بر آنکه در جستجوی علایم مختلف برای رسیدن به تشخیص است به شناسایی عوامل زمینه ساز ، مستعد کننده و نگهداری کننده مشکلات نیز توجه زیادی می نماید

۱۳( فرایند مصاحبه در درمان شناختی رفتاری

در درمان شناختی – رفتاری فرایند ارزیابی از اولین جلسه درمان آغاز می شود و در تمام طول درمان ادامه می یابد . مهمترین وسیله ی ارزیابی در درمان شناختی -رفتاری مصاحبه ی شناختی – رفتاری است . یکی از اهداف این مصاحبه  رسیدن به تشخیص است. به کمک اجرای مصاحبه ی شناختی – رفتاری درمانگر به اهداف زیر دست پیدا می نماید.

  • ۱۳( تهیه لیستی از مشکلات

در درمان شناختی- رفتاری به کمک اجرای مصاحبه ی شناختی – رفتاری لیستی از مشکلاتی که مراجع با خود به جلسه درمان آورده است تهیه می شود. بخشی از لیست مشکلات مربوط به علائمی هستند که جزو علایم  تشخیصی بیماری است که مراجع به آن مبتلا می باشد . بخش دیگر از لیست مشکلات شامل مواردی است که جزو علائم تشخیصی بیماری نمی باشند اما بیمار در زندگی خود با آنها درگیر می باشد. برای نمونه اگر بخواهیم لیستی از مشکلات بیماری که مبتلا به اختلال افسردگی می باشد را تهیه کنیم .لیست مشکلات وی امکان دارد شامل احساس دلتنگی ، پائین بودن میزان سطح انرژی ، مشکل در بخواب رفتن که به عنوان مشکلاتی است که جزو علایم بیماری وی می باشند و وضعیت نامطلوب اقتصادی به خاطر وجود بیکاری و اختلافات خانوادگی به عنوان مشکلاتی که در زندگی با آنها درگیر می شود باشد.

  • ۱۳( تعیین عوامل پیشایند و پسایند

عوامل پیشایند عواملی هستند که قبل از ابتلا به یک اختلال یا بیماری وجود دارند و در ایجاد آن اختلال یا بیماری نقش مهمی دارند . عوامل پسایند اشاره به نتایج تاثیر ابتلا به یک اختلال یا بیماری بر روی شخص دارند. در طول فرایند مصاحبه مطرح نمودن سوالاتی مانند سوالات زیر به شناسایی عوامل پیشایند و پسایند کمک می کنند

الف- چه موقعیت یا موقعیتهایی سبب می شود که احساس دلتنگی و یا اضطراب نمائید ؟ آنها را با جزئیات کامل توضیح دهید؟

ب-حالت خلقی خود را در طول یک روز توضیح دهید؟

  • حالت خلقی خودتان را در طول روز گذشته توضیح دهید و بگوئید چه عواملی سبب شد که در حالت خلقی شما تغییراتی ایجاد گردد.
  • چه کسی بهترین و چه کسی بدترین احساس را در شما به وجود می آورد؟

مطرح نمودن سوالاتی مانند سوالات فوق به مصاحبه کننده کمک می کند تا وی بتواند طرحی از مشکلات مراجع را به دست آورد. همچینن یکی دیگر از اهداف مهم مصاحبه کننده از طرح سوالات فوق تشخیص عوامل پیشایند و پسایندی است که موجب تداوم علایم بیماری و تداوم مشکلات بیمار می شود.

۱۴( سلسله مراتب درمان

با توجه به این موضوع که درمان شناختی -رفتاری درمانی ساختار یافته و تجربی است لذا درمانگران این نوع درمان معمولا از سلسله مراتب واحدی در درمان پیروی می نمایند. سلسله مراتب درمان شناختی -رفتاری عبارتند از:

۳-۳۶( ارزیابی: فرایند ارزیابی اولیه معمولا دو جلسه طول می کشد. در فرایند ارزیابی اولیه با کمک ابزارهای مختلف بخصوص ابزار مصاحبه علایم بیماری و مشکلات مختلف بیمار ) مانند مشکلات مربوط به مسایل اقتصادی و مشکلات بین فردی مشخص می گردد . همچینن در طول درمان نیز به کمک ابزارهای مختلف ارزیابی مانند مقیاس های خود گزارش دهی(Self -report scale )  پیشبرد روند درمان مورد بررسی قرار می گیرد.

  • ۳۶( طرح ریزی درمان: طرح ریزی درمان بعد از مرحله ی ارزیابی درمان قرار دارد . به عبارت دیگر می توان گفت مرحله ی طرح ریزی درمان پلی بین مرحله ی ارزیابی و مرحله ی آغاز درمان است. در مرحله ی طرح ریزی درمان نوعی پرونده ی شناختی برای بیمار تهیه می شود و در این پرونده درمورد انواع علایمی که بیمار تجربه می کند ، لیست مشکلات وی، انواع شناختهای ناکارآمد ) مانند افکار ناکارآمد و طرحواره ها( وی ، نقاط قوت ) مانند دریافت حمایتهای خوب از سوی اعضای خانواده و یا میزان تحصیلات بالا ( و نقاط ضعف ) مانند عدم دریافت حمایتهای کافی از سوی خانواده و یا درگیر شدن با بحرانهای اقتصادی ( و تکنیک های رفتاری و شناختی که برای درمان انتخاب شده اند توضیحاتی ارایه می شود . درمانگر شناختی- رفتاری بعد از تکمیل مرحله ی طرح ریزی درمان برگه ای از آن را برای تائید یا عدم تائید به بیمار می دهد و بر اساس نظر بیمار برخی از بخشهای این پرونده ی اصلاح می شود.
  • ۳۶( معرفی درمان: آغاز درمان معمولا بعد از پشت سر گذاشتن دو جلسه ی مربوط به ارزیابی است. در ابتدای این بخش ویژگیهای درمان شناختی – رفتاری توضیح داده می شود . معرفی درمان شناختی -رفتاری می تواند در جلسه ی درمان و توسط درمانگر باشد و یا درمانگر می تواند در این زمینه کتابچه ای را در مورد درمان شناختی -رفتاری تهیه نموده و در اختیار بیمار قرار دهد.

معمولا در چینن کتابچه هایی در مورد نظریه های شناختی، ویژگیهای درمان ٌ ، سطح انتظارات از درمان و انواع تکنیک هایی که در درمان از آنها استفاده می گردد توضیحاتی داده می شود. هدف عمده از معرفی درمان شناختی – رفتاری علاوه بر آگاهی بیشتر بیمار از ویژگیهای درمان شناختی -رفتاری اصلاح سطح انتظارات وی از فرایند درمان است.

۶-۳۶( آموزش و اجرای تکنیک های رفتاری: بخش زیادی از وقت جلسات اولیه ی درمان شناختی – رفتاری به آموزش و اجرای تکنیک های رفتاری اختصاص می یابد. هدف عمده از آموزش و اجرای تکنیک های رفتاری توانا نمودن بیمار برای آگاهی از نقش افکار منفی ناکارآمد در آغاز و تداوم علایم بیماری می باشد. با توجه به این موضوع که آموزش و اجرای تکنیکهای رفتاری آسانتر از آموزش و اجرای تکنیک های شناختی است لذا آموزش و اجرای این تکنیک ها در جلسات اولیه درمان در اولویت قرار دارند. در درمان شناختی – رفتاری  تکنیک های مختلف رفتاری آموزش داده می شود و نوع تکنیک های رفتاری  آموزش داده شده بر اساس نتایجی است که از مرحله ی ارزیابی کسب شده است. همچینن نوع و شدت بیماری نیز تا حدی زیادی در تعیین تکنیک های رفتاری که در درمان از آنها استفاده می شود نقش دارد.

۵-۳۶( آموزش و اجرای تکنیک های شناختی: معمولا درمانگران شناختی -رفتاری ترجیح می دهند که از تکنیک های شناختی بعد از آموزش تکنیک های رفتاری استفاده نمایند. دلیل عمده ی این موضوع دشواری آموزش و اجرای تکنیک های شناختی در مقایسه با تکنیک های رفتاری است. هدف عمده از آموزش و اجرای تکنیک های شناختی توانا نمودن بیمار برای شناسایی و مقابله با افکار منفی خودکار می باشد. تکنیک پیکان رو به پائین ، تکنیک سقراطی و تکنیک سه سوال از جمله مهمترین تکنیک های شناختی می باشند که درمانگران شناختی – رفتاری برای درمان اختلالات مختلف بخصوص درمان اختلال افسردگی از آنها استفاده می نمایند . در تکنیک سه سوال به بیمار آموزش داده می شود که زمانی که افکار منفی خودکار را شناسایی نمود سه سوال زیر را از خود بپرسد.

۳- چه شواهدی بر له یا علیه این فکر وجود دارد؟

  • فکر متفاوت با این فکر چه می باشد؟
  • اگر این فکر درست باشد درستی این فکر به چه معنا است؟

نکته مهمی که درمانگر شناختی – رفتاری در زمینه ی تنظیم سلسله مراتب درمان باید به آن توجه نماید وضعیت روانشناختی مراجع است. برای نمونه احتمال دارد بر اساس اطلاعات بدست آمده از اجرای بخش ارزیابی درمان درمانگرتصمیم بگیرد که در طول آن درمان نیاز کمی به اجرای  مرحله ی آموزش و اجرای تکنیک های رفتاری وجود دارد و باید سریعا آموزش تکنیک های شناختی را آغاز نماید. همچینن ترتیب اجرای مراحل درمان به صورت راهی بی بازگشت نمی باشد و درمانگر شناختی – رفتاری می تواند در برخی از موارد که ضروری می داند به مراحل قبل از درمان نیز بازگردد.

درمان شناختی – رفتاری درمانی کوتاه مدت است و میزان جلسات این نوع درمان ۳۰ تا ۳۶ جلسه ی هفتگی می باشد و معمولا هر جلسه حدود ۵۲ دقیقه طول می کشد.

 

ساختار هر جلسه ی درمانی در درمان شناختی – رفتاری به ترتیب عبارتند از:

۳- بررسی کلی میزان ناراحتی بیمار و بررسی وضعیت خلقی وی در آغاز جلسه ی درمان.

  • مرور مختصری بر روی چگونگی انجام دادن تکالیف واگذار شده در جلسه قبلی و بررسی میزان کوششهای انجام گرفته از سوی بیمار برای انجام دادن آنها.
  • اختصاص فرصتی به بیمار برای بیان موضوعاتی که احساس می کند او را در جلسه درمان تحت فشار قرار داده است.

۶- تنظیم چهار چوب جلسه: در بخش تنظیم چهار چوب جلسه درمانگر شناختی رفتاری با همکاری مراجع. موضوعاتی که در نظر است در جلسه درمان مطرح شوند را مشخص نموده و میزان زمان تقریبی برای مطرح شدن هر یک از موضوعات را تعیین می کند.

  • کار بر روی هر موضوعی که در مرحله تنظیم چهارچوب جلسه مشخص شده است.
  • خلاصه نکات عمده ای که در جلسه درمانی مطرح شده است) توسط درمانگر(.
  • بررسی بازخورد مراجع نسبت به جلسه اجرا شده.

واگذاری تکالیف خانگی و ارایه توضیحاتی در مورد آن توسط درمانگر.

 

 

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Call Now Button